چو رنگ صورت من سرخ، شعله سوداست برون کوزه زحال درون کوزه گواست طهارتی بکنم با شراب تلخ که تا شرنگ مئی ببرد شهد هرچه ریب و ریاست خطا نرفت دلم گربکوی میکده شد
نگاهت رخنه در دل کرد و جان آهسته آهسته خمی انداخت بر قوس، آن کمان آهسته آهسته به شوخ ابروان و تیر مژگان قصد جان کردی ستانی جان و دل را بی امان آهسته آهسته
با گوشه و کرشمه ی آن چشم نیمخواب میداد عشوه بر رقبا و مرا عذاب مهجور کوی عشق توام ای نگار من وز اشک چشم و خون دلم خاک ره خضاب بگذشت کاروان و دل تشنه بندیار