یک عینک آفتابی تیره..سهم دیدن تو میان من وخورشید عصر خیابان هدیه ای برای ...چشمان من تا نگاه رفتنت را نبینم اگر چه اینروزها در هوای، غبار گرفته ا بری هم چشمانت سرشار از غزل دلگیر،خداحافظی است.
دو فنجان قهوه دو صندلی و یک میز مقابل من مقابل تو و یک خروار سکوت ساعتها من نگویم تو گوش کنی تو نگویی من گوش کنم و تنها لرزش بی تاب قهوه تمامِ ما را فریاد بزند