دو فنجان قهوه دو صندلی و یک میز مقابل من مقابل تو و یک خروار سکوت ساعتها من نگویم تو گوش کنی تو نگویی من گوش کنم و تنها لرزش بی تاب قهوه تمامِ ما را فریاد بزند
آوخ که خیال بلند فصلت، مجال نمی دهد از حقیقت کوتاه وصلت بسرایم افسوس غبار قدم تو ، که پرده حریر چشمان من است مجال نمی دهد فروتنانه بسرایم و امروزآسمان هم برای بی قراری من ناله میکند
إعجاب
علق
شارك
Showing 923 out of 1952
تعديل العرض
إضافة المستوى
حذف المستوى الخاص بك
هل أنت متأكد من أنك تريد حذف هذا المستوى؟
التعليقات
من أجل بيع المحتوى الخاص بك ومنشوراتك، ابدأ بإنشاء بعض الحزم. تحقيق الدخل