خیزید و خز آرید که هنگام خزانست باد خنک از جانب خوارزم وزانست آن برگ رزان بین که بر آن شاخ رزانست گویی به مثل پیرهن رنگرزانست دهقان به تعجب سر انگشت گزانست کاندر چمن و باغ، نه گل ماند و نه گلنار
چیزی که ویرانمان میکند پاییز نیست مثل کودکی که با بیاعتنایی به سیبی نگاه میکند به آسمان خیره ماندهام آسمانی که بین طلوع و غروبش حتی سنجاقکی پوست نمیاندازد آسمانی که روزش نیمی خورشید و نیمی زخم است و شبش نیمی اضطراب و نیمی ماه