حافظ شیرازی
صبحدم مرغ چمن با گل نوخاسته گفت
ناز کم کن که در این باغ بسی چون تو شکفت
گل بخندید که از راست نرنجیم ولی
هیچ عاشق سخن سخت به معشوق نگفت
گر طمع داری از آن جام مرصع می لعل
ای بسا در که به نوک مژهات باید سفت
تا ابد بوی محبت به مشامش نرسد
هر که خاک در میخانه به رخساره نرفت
در گلستان ارم دوش چو از لطف هوا
زلف سنبل به نسیم سحری میآشفت
گفتم ای مسند جم جام جهان بینت کو
گفت افسوس که آن دولت بیدار بخفت
سخن عشق نه آن است که آید به زبان
ساقیا می ده و کوتاه کن این گفت و شنفت
اشک حافظ خرد و صبر به دریا انداخت
چه کند سوز غم عشق نیارست نهفت
الا یا ایها الساقی..
الا یا ایها الساقی ادر کاسا و ناولها
که عشق آسان نمود اول ولی افتاد مشکلها
به بوی نافهای کاخر صبا زان طره بگشاید
ز تاب جعد مشکینش چه خون افتاد در دلها
مرا در منزل جانان چه امن عیش چون هر دم
جرس فریاد میدارد که بربندید محملها
به می سجاده رنگین کن گرت پیر مغان گوید
که سالک بیخبر نبود ز راه و رسم منزلها
شب تاریک و بیم موج و گردابی چنین هایل
کجا دانند حال ما سبک باران ساحل ها
همه کارم ز خود کامی به بدنامی کشید آخر
نهان کی ماند آن رازی کز او سازند محفل ها
حضوری گر همیخواهی از او غایب مشو حافظ
متی ما تلق من تهوی دع الدنیا و اهملها
هر که شد محرم دل در حرم یار بماند
وان که این کار ندانست در انکار بماند
اگر از پرده برون شد دل من عیب مکن
شکر ایزد که نه در پرده پندار بماند
صوفیان واستدند از گرو می همه رخت
دلق ما بود که در خانه خمار بماند
محتسب شیخ شد و فسق خود از یاد ببرد
قصه ماست که در هر سر بازار بماند
هر می لعل کز آن دست بلورین ستدیم
آب حسرت شد و در چشم گهربار بماند
جز دل من کز ازل تا به ابد عاشق رفت
جاودان کس نشنیدیم که در کار بماند
گشت بیمار که چون چشم تو گردد نرگس
شیوه تو نشدش حاصل و بیمار بماند
از صدای سخن عشق ندیدم خوشتر
یادگاری که در این گنبد دوار بماند
داشتم دلقی و صد عیب مرا میپوشید
خرقه رهن می و مطرب شد و زنار بماند
بر جمال تو چنان صورت چین حیران شد
که حدیثش همه جا در در و دیوار بماند
احساسی ترین عکس سال
این شیر پس ازشکارآهو درحین خوردن آن متوجه میشود
شکارش باردار است که بلافاصله ازخوردن دست
برمیدارد وسراسیمه سعی می کند
بچه را به شکم مادر برگرداند اما پس از ناامیدشدن
واطمینان از مرگ بچه آهو آن را آرام با دهانش برمیدارد
ودرکنارجسد مادرش میخواباند
و خود نیز کنار آهو و بچه اش می نشیند و نظارگر آنها می شود
"گری وندر والت" عکاس طبیعت و شاهدماجرا میگوید
حدود3ساعت ازخوابیدن شیرگذشت
که بی حرکتی شیر مرا به شک انداخته بود
تااینکه دل را به دریازدم وبه سمت شیر رفتم
"گری"با رسیدن به شیر متوجه میشود که اومدتهاست
در اثر فشارروحی سکته کرده ومرده!
✾࿐༅✧ ✧ ༅࿐✾
┄•●❥ @ ای کسانیکه که خود را آدم و انسان میپندارید ای کسانی که خود را اشرف مخلوقات می دانید ای کسانی که قدرت تفکر دارید ای کسانی که ........ فقط یک کلام به هزار کلام انسانم آرزوست