ﺑﻨﻮﯾﺴﯿﺪ ﻣﺮﺍ مستِ ﺍﺑﺎﻋﺒﺪﺍﻟﻠﻪ
ﮔﺮﯾﻪ ﮐﻦ؛عاشقِ دربستِ ﺍﺑﺎﻋﺒﺪﺍلله
ﻣﻦ ﮐﻪ ﺍﺯ ﻣﺎﺩرِ ﺧﻮﺩ ﺗﺎ ﺑﻪ ﺍﺑﺪ ﻣﻤﻨﻮﻧﻢ
ﮐﻪ ﺳﭙﺮﺩﻩ ﺳﺖ ﻣﺮﺍ دستِ ﺍﺑﺎﻋﺒﺪﺍﻟﻠﻪ
ﭘﺪﺭﻡ ﯾﺎﺩ ﺑﻪ ﻣﻦ ﺩﺍﺩ ﺣﺴﯿﻨﯽ ﺑﺎﺷﻢ
ﻧﻮﮐﺮﺵ ﺑﺎﺷﻢ ﻭ ﭘﺎبستِ ﺍﺑﺎﻋﺒﺪﺍﻟﻠﻪ
ﺑﻪ یلِ ﺍﻡ ﺑﻨﯿﻦ،ﺣﻀﺮﺕ ﻋﺒﺎﺱ ﻗﺴﻢ
ﻫﺴﺖ،هستیِ ﻣﻦ ﺍﺯ هستِ ﺍﺑﺎﻋﺒﺪﺍﻟﻠﻪ
ﻫﺮ ﮐﺠﺎ ﺣﻮﺭ ﻭ ﻣﻠﮏ ﺑﻮﺩ ﮐﻪ ﺟﻨﺖ نبُوَد
ﺟﻨﺖ ﺁﻧﺠﺎﺳﺖ ﮐﻪ ﺑﻨﺸﺴﺘﻪ ﺍﺑﺎﻋﺒﺪﺍﻟﻠﻪ
ﺑﺎﺭﻫﺎ ﮔﻔﺘﻪ ﺍﻡ ﻭ ﺑﺎﺭ ﺩﮔﺮ ﻣﯿﮕﻮﯾﻢ
نوکرم،نوکرِ دربستِ ﺍﺑﺎﻋﺒﺪﺍﻟﻠﻪ
کم کم غروب واقعه از راه می رسید
یک زن میان دشت، سراسیمه می دوید
این خیمه ها نبود که آتش گرفته بود
آتش میان سینه ی او شعله می کشید
راهی نمانده بود برایش به غیر صبر
باید دل از عزیز سفر کرده می برید
مردی که رفت و از سر نی حسّ بودنش
قطره به قطره سرخ و غریبانه می چکید
آن مرد رفت و واقعه را دست زن سپرد
باید حماسه پشت حماسه می آفرید