هميشه که خوب نيست همه چيو بلد باشي!
بعضي بلد نبودنا اونقدر شيرينه که دلت واسشون تنگ ميشه و
غنج ميره کاش تکرار ميشد!!
مثه برعکس پوشيدن دمپايي بچگيات ،
يا بچگياي بچههات...
يا مثه بستنِ پاپيون کفش؛
که داداش و آبجي کوچيکهها بلد نبودن ببندن!
ناشي بودن گاهي خيلي شيرينه
مثه غذايي که براي اولين بار واست ميپزه!
يا مثه وقتي که زل ميزنه تو چشمات و ميگه:
عزيزم ببخشيد که اونطور رفتار کردم ؛
آخه من اولين بارمه عاشق شدم ،
آخه تو اولين عشق مني...
بعضي بلد نبودنا دلچسبن ...