من با خــون مینویسم؛
عشـقـهــاے امروزے،
یعنــے؛
دوستـــ داشتـن کسـے که
مـــال تو نیستــــ
نــه اینکـه نباشــد
هست
هسـت ولـے
همیـشـه،
دنـبـال یکــی
بهــتر از خودتِـه.

وقــتــے مــیــبــیــنــے اونــے ڪــِہ دوســِـــــش دآرے



فــَــرقــِ تــــــــــو وَ بــَقــیـــــــــــہ رو نــمــیــدونــه



بــِهتـــرڪــہ بــآ ھَمــون بــَقــیــــــــــہ بــمــونــه



زیــآد وآســِہ نــِگــــَہ دآشــتــَنــِش تــَلــــآش نــَڪــُنــ

در محبت شاخه ای گل باش..

بی ریا در یاد مردم باش..

عطر گل بر قلب عاشق ..

بوی نان بر کلبه ای گم باش..

عزیزدلـــم
چگونـــه بایــد از تــو بگویم ؟
چگونــه بایــــد تــــو را بنویسم ؟
چگونـه بایـــد تـــو را نشان دهم ؟
چگونـه میتوانــم تــــو را تصویر کنم ؟
چگونـــه میـــتوان
چگونــــه میـــتوان
چگونــــه میـــتوان
خوشبختے پنهان را گفت
خوشبختے پنهان را نوشت
خوشبختے پنهان را نشان داد
خوشبختے پنهان را تصویر ڪرد
خود بگو چگونه بگویمــــت ؟
خوشبختے پنهان من ...

همیشه خوب باش
جــانــا

جان دلم !
امشب بیا...
بنشین لحظه ای رو در روی من
چای عطردار میخواهم!
چای از من، عطرش با تو ...

اگـــر زمــانــــی
در دلــت نسبت بــه شخصی
احساس نفرت ڪردی
و تصمیم به تلافے گرفتی
بهترین راه تلافے این است
ڪه سعے ڪنی
شبیه به او نباشے ....!!

روزگار عجیبی شده است؛
حتی وقتی می‌خندیم
منظورمان چیز دیگریست،
وقتی همه چیز خوب است
می‌ترسیم،
ما به لنگیدن یک جای کار
عادت کرده‌ایم!

خم شدم ،،،

اما هنوزم ریشه دارم در زمین ؛

جنسِ اعلا ، زیرِ دستِ تیشه ،

محکم می شود !

كاش ميشد قلب ماازياس بود

تك تك گلبرگ آن احساس بود

پاك و سبز و ساده و بي ادعا

كاش ميشدبهتر از الماس بود

كاش ميشدعشق راتفسيركرد

عاشقي را با محبت سير كرد