یک لحظه واقعا بد و یک لحظه عالی ام
این روزها به لطف تو حالی به حالی ام
شهری میان خاک جنوبم که مدتی ست
درگیر ابرهای سیاه شمالی ام
داروی درد کهنه خودش درد دیگری ست
سیلاب آمده وسط خشکسالی ام
من آن نخورده مستم از اینکه تمام وقت
لبریز عطر توست هوا در حوالی ام
خوش بو شده اتاقم و اصلا عجیب نیست
جان داده ای به تک تک گل های قالی ام
چون برکه ای که آب ندارد ،بدون عشق
لطفی نداشت زندگی خشک و خالی ام
آدم ها باید توے زندگیشان ،
پاے خیلے چیزها بایستند ... !
پای حرف هایے ڪه مے زنند ...
قول هایے ڪه مے دهند ...
اشتباهاتے ڪه مے ڪنند ...
احساساتے ڪه بروز مے دهند ...
نگاه هایے ڪه از عمق جان مے ڪنند ...
نوازش هایے ڪه با سرانگشتانشان مے ڪنند !
دوستت دارم هایے ڪه مے گویند ...
زندگے هایے ڪه مے بخشند ...
عشق هایے ڪه نثار مے ڪنند ...
آدم ها باید توے زندگیشان ،
پاے انتخاب هایشان بایستند ...
زندگی مواجهه ے ابدے آدم هاست ،
با انتخاب هایشان ... !
آدم ها گاهی ؛
چوبِ اشتباهاتشان را جایِ دیگری می خورند ...
جایی که حتی فکرش را هم نمی کنند !!!
حواستان باشد ؛
چوبی که به احساس و زندگیِ دیگران می زنیم "تاوان" دارد ...
این دل شکستن ها ،
این بی انصافی ها ،
این بازی دادن ها ؛
همه اش تاوان دارد ...
👈#نرگس_صرافیان_طوفان