به من مى گفت:
چشم هاى تو مرا به اين روز انداخت.
اين نگاهِ تو كارِ مرا به اينجا كشانده.
تاب و تحمل نگاه هاى تـو را نداشتم.
نمى ديدى كه چشم بر زمين مى دوختم؟
به او گفتم:
در چشم هاى من دقيق تر نگاه كن!
جز تـو هيچ چيزى در آن نيست .
✍🏻#بزرگ_علوى
گل من،گاهی بداخلاق و کم حوصله و مغرور بود،
اما ماندنی بود،
این بودنش بود که،
او را تبدیل به گل من کرده بود!
📕#شازده_کوچولو
✍️#آنتوان_دوسنت_اگزوپری
این هم یکی دیگر از شگفتی های دنیای ماست
در کنار بعضیها
که با حیوانات مهربانند
بعضی ها هم هستند
که با مهربانان، بینهایت حیوان اند.
#فاطمه_لشکری (راحیل کرمانی)
دشوار ترین کار دنیا
آزاد کردن اسیرانی است
که زنجیرهای اسارت شان را
خودشان می بافند
#فاطمه_لشکری (راحیل کرمانی)
من قصه ای از مثنوی درد نهانم
یک فتنه ز دستان دل آشوب جهانم
نی نامه من بود حدیث نفس قاف
یک راز نهان خیمه زده بر دل وجانم
من زاده دلگرم ترین فصل زمینم
پرورده ی دل خسته ترین مام زمانم
تقدیر مرا باغزل مهر سرشته
وآنگاه مرا کرده به این خانه روانم
من کوک ترین زخمه ناکوکم و هر دم
مهری زده تقدیر به هربند زبانم
#فاطمه_لشکری(راحیل کرمانی)
خیابان یک درخت بود
اتوبوسها خوشه خوشه رد میشدند
آدمها ترش و شیرین
و کلاغها حق انتخاب داشتند
هنرستانِ دخترانۀ سلام
درست کنار مسجد بود و
غوره ها با سلام و صلوات میرسیدند
حتی اهالی پارک در خمیازۀ صبح پیر به نظر میآمدند و
گویی زمان چیدنشان رسیده بود
خوشحال بودم
در حکمت خدا مقرر شده بود
حبه های انگور در خوشه جمع شوند
راستش
حال سلام دادن و عرض تسلیت
به جمعی که تابوت روی دوش می بردند، نداشتم
کسی هم انتظاری از من نداشت
جز زنی
که برگ برگ
زندگی اش را می چید، دلمه درست کند
همان که بعدها مادرم شد!