گفتم كه با فراق مدارا كنم، نشد
يك روز را بدون تو فردا كنم، نشد
در شعر شاعران همه گشتم كه مصرعى
در شأن چشم هاى تو پيدا كنم، نشد
گفتند عاشق كه شدى؟ گريه ام گرفت ...
ميخواستم بخندم و حاشا كنم، نشد
بيزارم از رقيب كه تا آمدم تو را ...
از دور چند لحظه تماشا كنم، نشد
شاعر شدم كه با قلم ساحرانه ام
در قاب شعر، عشق تو را جا كنم، نشد
مثلِ شهريور باش !
دوان دوان به سوی مهر ،
به استقبال باران پاييزی و
عاشقانه های بی انتها برو !
مثلِ شهريور باش !
تقويم را به هم بريز ،
فصل را عوض كن ،
ساعت ها را تغيير بده و
برگ تمام درختان را
به پای عشق قربانی كن !
مثلِ شهريور باش !
شهريور كه باشی ،
انتهای مسيرت پر از مهر می شود...
در دلش مهرتو بود اما به لب انکار کرد
شیخ تا چشمش به تو افتاد، استغفار کرد
گفت باید دورشد، از دام شیطانِ رجیم
دوستت هرگز نخواهم داشت را تکرار کرد
از گزندت ایمنی می خواست دور خویش را
با نماز و روزه و تسبیح خود ، دیوار کرد
ای که دلسنگی و دلتنگی نمی باید مگر !؟
تا که فرصت هست ،اندیشه ، به حال زار کرد
جای این دیوار های تفرقه انداز، کاش
شهر را نقاشی ِ گیسوی گندم زار کرد
رفته ای از دیده باید با چه رویی ،جمله ی ....
مانده ای در قلب من محفوظ را اقرار کرد
پاییز میرسد که مرا مبتلا کند
با رنگهای تازه مرا آشنا کند
پاییز میرسد که همانند سال پیش
خود را دوباره در دل قالیچه جا کند
او میرسد که از پس نه ماه انتظار
راز درخت باغچه را برملا کند
او قول داده است که امسال از سفر
اندوههای تازه بیارد، خدا کند
او میرسد که باز هم عاشق کند مرا
او قول داده است به قولش وفا کند
پاییز عاشق است، وَ راهی نمانده است
جز اینکه روز و شب بنشیند دعا کند
شاید اثر کند، وَ خداوندِ فصل ها
یک فصل را بخاطر او جا به جا کند
تقویم خواست از تو بگیرد بهار را
تقدیر خواست راه شما را جدا کند
خش خش ... ، صدای پای خزان است، یک نفر
در را به روی حضرت پاییز وا کند...
مهدی بلقان
Ta bort kommentar
Är du säker på att du vill ta bort den här kommentaren?