گفتمش از دیدن رویت دلم وا میشود
گفت در هر کس چنین احوال پیدا میشود
گفتمش از سنگ هجرت کاسه صبرم شکست
گفت با چسبِ وفا این کاسه سالم میشود
گفتمش گاهی چرا از دیده پنهان میشوی
گفت ماه گاهی نهان ، گاهی هویدا میشود
گفتمش رسوای خلقی گشته ام از عشق تو
گفت آری هر که عاشق گشت رسوا میشود..
بعدش دیگه هیچی بهش نگفتم
خستگان را چو طلب باشد و قوت نبود
گر تو بیداد ڪنے شرط مروت نبود
ما جفا از تو ندیدیم و تو خود نپسندی
آنچه در مذهب ارباب طریقت نبود
خیره آن دیده ڪه آبش نبرد گریه عشق
تیره آن دل ڪه در او شمع محبت نبود
دولت از مرغ همایون طلب و سایه او
زان ڪه با زاغ و زغن شهپر دولت نبود
گر مدد خواستم از پیر مغان عیب مڪن
شیخ ما گفت ڪه در صومعه همت نبود
چون طهارت نبود ڪعبه و بتخانه یڪیست
نبود خیر در آن خانه ڪه عصمت نبود
حافظا علم و ادب ورز ڪه در مجلس شاه
هر ڪه را نیست ادب لایق صحبت نبود
Mona2
حذف نظر
آیا مطمئن هستید که می خواهید این نظر را حذف کنید؟