ضربه خوردیم وشکستیم و نگفتیم چرا
ما دهان از گله بستیم و نگفتیم چرا
جای "بنشین" و "بفرما", "بتمرگی" گفتند.
ما شنیدیم و نشستیم و نگفتیم چرا
"تو" نگفتیم و "شمایی" نشنیدیم و هنوز
ساده مثل کف دستیم و نگفتیم چرا
دل سپردیم به آن "دال" سر دشمن و دوست
دشمن و دوست پرستیم و نگفتیم چرا
چه "چراها" که شنیدیم و ندانیم چرا
ما همین بوده و هستیم و نگفتیم چرا
عاشق زنی بودن،
سخت نیست
کافیست حواست پرت نشود از دوست داشتنش
کافیست جواب احساسش را با منطقت ندهی
کافیست یک وقتهایی با دلش راه بیایی
و وقتهای دیگر
راههای نیامده را
با آغوش
با بوسه
جبران کنی
یک زن همین که احساس کند دوستش داری و به فکرش هستی و بخاطر دلش حاضری قیدِ بعضی چیزها را بزنی یا بعضی کارها را بکنی
خوشبختترین میشود
زنها توقعِ زیادی از زندگی ندارند
امنشان که کنی
دلشان گرمِ زندگی میشود....
دوباره یک نفر آمد مرا به هم زد و رفت
و سرنوشت مرا با جنون رقم زد و رفت
کسی که مثل همه گفت : "دوستت دارم"
درست مثل همه، آمد و به هم زد و رفت
درست مثل همه، بی مقدمه از راه ...
رسید و سنگ بر آئینه ی دلم زد و رفت
مرا سپرد به کابوس ها، به هر چه محال
به لحظه های من اینگونه رنگ غم زد و رفت
کسی که برکه ی آرامش مرا ... آشفت
به هستی ام - که نبود - آتش عدم زد و رفت
تمام حرف من این است : آخر اینگونه
چگونه می شود از عهد عشق دم زد و رفت
شده عشقت به کسی بیشتر از حد باشد
هرچه خوبی بکنی با دل تو بد باشد
تو به ایمان برسی اینکه کسی جز او نیست
او بعکس تو به هرچیز مردد باشد
تو به هر در بزنی تا که به دست آوریش
و جوابش به تو یک عمر فقط رد باشد
بنشینی دو سه تا شعر بگویی که مگر
یکی از این همه شعری ،که بخواهد باشد
همه دلداده ترین فرد تو را بشناسند
او به دلسنگ ترین فرد زبانزد باشد
شده از نم نم باران دلت خیس شوی؟
دایما مشق تو آن مرد نیامد باشد؟
تو ندیدی که چه سخت است بیبینی عشقت
پیش چشمان تو با او که نباید؛باشد...
چه کنم با دل دیوانه که با این همه باز..
سعی دارد که به این عشق مقید باشد