خداوندا نجـاتم ده تو دردم را که می دانی چـو آهـویِ گرفتـارم بـه چنگ دیـو نفسانی خودم دانم که بد کردم ولی اینک پشیمانم قبول فرما که تا بندم دوباره عهد و پیمانی
دشت، گریان است و هرچه اراده کنی کلام، از تعلق امکان خارج است گریز، میسر نیست و تعب، توان انکارش نیست.. کاش باران با خود، می برد مرا که اشک اینجا، نمی رسد به اجابت آسمان..