تا زمانی کــه نتوانید بــه نیروی حال دست یابید . هر درد عاطفی کــه تجربــه می کنید پس مانده ای از درد را از خود بر جای می گذارد کــه بــه زندگی با شما ادامــه می دهد این درد بــه دردهای مانده از گذشتــه می پیوندد و در ذهن و بدن شما خانــه می کند این درد متراکم . یک میدان انرژی منفی ست کــه ذهن و بدن شما را اشغال می کند. این . بدن دردمند عاطفی ست.
در ورای زیبایی اشکال بیرونی . چیز دیگری وجود دارد: چیزی کــه قابل نامگذاری نیست چیزی وصف ناپذیر . یک مفــهوم عمیق درونی و مقدس اما فقط هنگامی برای شما آشکار می شود کــه حضور داشتــه باشید. درد شما در دو سطح است: دردی کــه اکنون ایجاد می کنید و دردی کــه از گذشتــه باقی مانده و هنوز در ذهن و بدن شما زندگی می کند.
در هر لحظه زندگی خود اگر دی شکفد : برای هشیار شدن نسبت بــه زیبایی عظمت و تقدس طبیعت نیاز بــه حضور دارید آیا تاکنون در یک شب صاف بــه آسمان و بی کرانگی فضا نگریستــه اید و از سکون مطلق و وسعت باورنکردنی آن بــه حیرت افتاده اید ؟ آیا بــه صدای جویباری کــه از کوه بــه جنگل سرازیر می شود . گوش داده اید ؟ واقعاً گوش داده اید ؟ یا بــه صدای یک توکای سیاه بــه هنگام غروب در یک شب آرام تابستانی ؟ برای هشیار شدن نسبت بــه این چیزها . ذهن باید آرام بگیرد باید لحظــه ای بار مسایل . گذشتــه . آینده و همــه دانش خود را زمین بگذارید در غیر این صورت نگاه می کنید و نمی بینید . گوش می دهید و نمی شنوید.
بــه اکنون توجــه کنید ؛ بــه رفتار . واکنش ها . حال ها . فکرها . احساس ها . ترس ها و آرزوهایتان کــه در حال حاضر آشکار می شوند . بپردازید این ها گذشتــه موجود در شما هستند. اگر بتوانید بــه اندازه کافی حضور داشتــه باشید و همــه این موارد را تماشا کنید . نــه با دیده انتقاد و تجزیــه و تحلیل . بلکــه بدون داوری آنگاه با گذشتــه رو بــه رو می شوید و از طریق نیروی حضور خود آن را می زدایید.