«مهتابی نمی تابد» هوا سرد و زمستانیست مهتابی نمی تابد شب تار است و طوفانیست مهتابی نمی تابد میان کوچه سرما می کند بیداد و عشقی نیست تو گویی مرگ انسانیست مهتابی نمی تابد اسیر غم شده بلبل نمی خواند در این دوران اسیر و بند و زندانیست مهتابی نمی تابد فروزان می شود در سینه ها حرص و حسد امروز مطیع نفس شیطانیست مهتابی نمی تابد نمی روید در این باغ خزان آلاله ای دیگر پُر از خار بیابانیست مهتابی نمی تابد شده دیو درون آدمی بیدار و آدم خواب مطیع نفس حیوانیست مهتابی نمی تابد نمی خواند میان این خزان مرغ غزلخوانی در اینجا جغد بد خوانیست مهتابی نمی تابد شده سجّاده رنگین بوی تزویر و ریا در آن به ظاهر حال روحانیست مهتابی نمی تابد بخواب ای طفل بی مادر که بیداری نمی باشد شب تاریک و ظلمانیست مهتابی نمی تابد هوا بس ناجوانمردانه سردَست «مخلص صادق» شبی سرد و زمستانیست مهتابی نمی تابد
_پرسید:چگونه شعر می گویی؟! _گفتمش:همان گونه که درخت سیب؛سیب! خم شد از سینه ی باغ برگ سرخی چید...با بغض ،خندید... _گفتمش: عاقبت همه ،بار،خواهیم گرفت! برگ زردی در آغوش باد پر کشید؛رقصید... گفت:و درخت خرمالو؛خرمالو! آهی کشید... در تنگنای آغوشم فشردمش: _یک روز؛ دست های چپاولگر این زمستان را باغبانی کهنه کار؛ از تن خسته ی این باغ خواهد بُرید!!!
پسندیدن
اظهار نظر
اشتراک گذاری
Showing 689 out of 1897
ویرایش پیشنهاد
افزودن ردیف
لایه خود را حذف کنید
آیا مطمئن هستید که می خواهید این ردیف را حذف کنید؟
بررسی ها
برای فروش محتوا و پست های خود، با ایجاد چند بسته شروع کنید. کسب درآمد
پرداخت با کیف پول
هشدار پرداخت
شما در حال خرید اقلام هستید، آیا می خواهید ادامه دهید؟