از آن انگشت نمای روزگارم…که دور افتاده از یار و دَیّارم ندانم قصد جانم کرده ای بناحق… که جز بر سر زدن چاره ندارم از آن دل خسته و سینه خرابم….که گریان در دل و عزلت گزینم به من گویند که تو شوری نداری…سرا پا شور و حالم، شر ندارم غم عالم همه کردی به بارم…مگر من بازی دست تو بودم؟ اسیرم کردی و دادی به بادم…فزودی هر زمان باری به بارم ز دست چرخ گردون داد دارم…هزاران ناله و فریاد دارم نشسته این دلم در خار و خاشک…چگونه خاطر خود شاد دارم به سر شوق سر کوی تو دارم…به دل مهر مه روی تو دارم بت من، کعبهٔ من، قبلهٔ من…تو ای هر سو نظر سوی تو دارم
پسندیدن
اظهار نظر
اشتراک گذاری
Showing 701 out of 1950
ویرایش پیشنهاد
افزودن ردیف
لایه خود را حذف کنید
آیا مطمئن هستید که می خواهید این ردیف را حذف کنید؟
بررسی ها
برای فروش محتوا و پست های خود، با ایجاد چند بسته شروع کنید. کسب درآمد
پرداخت با کیف پول
هشدار پرداخت
شما در حال خرید اقلام هستید، آیا می خواهید ادامه دهید؟