درد دارم هم چو هر روزم ولی درمان کجاست چون اجابت نیست حاجت را بگو ایمان کجاست دست و پا بسته به دور افتاده از احوال خویش چون خرابی در خراباتم نگو سامان کجاست
فروپاشیده از تشویش این کاشانه شریانم چه ایران باشد این کاشانه یا بنیان ویرانم طلوعم را گدایی می کنم در جامی از شیشه چو شب در شهر پر آشوب غم شاهانه مهمانم
خاک، آوار دل وُ، دل کندن از خاک، نشد عشقِ خاک از جانِ فرسودهِ من، پاک نشد گفتم ای دل، از چه دلدادهِ این خاک و خُلی گفت،چون بهتر از این در کُلِّ اَفلاک نشد
إعجاب
علق
شارك
Showing 757 out of 1936
تعديل العرض
إضافة المستوى
حذف المستوى الخاص بك
هل أنت متأكد من أنك تريد حذف هذا المستوى؟
التعليقات
من أجل بيع المحتوى الخاص بك ومنشوراتك، ابدأ بإنشاء بعض الحزم. تحقيق الدخل