تماشا کردن
وبلاگ
بازار
صفحات
بیشتر
Posts
کاربران
گروه
انجمن
شغل ها
بودجه
با دل من واژه ورق می خورد مست و بلاوقفه عرق می خورد غنچه ی پر ناز و خیال سخن وا که شود خون و رمق می خورد آیت صبح است وجودش ،دلم قوت
متّکی بر زانوانِ خویشم از دنیا جدا تک درختِ خستهای از جمعِ جنگلها جدا سایهسارِ کوچکی را خب نگهبانم هنوز سایهساری از غم و اندوهِ صد فردا جدا
موسم مهر تو از راه میرسد با نگاه خاص و مبهوت کرده ای این هیاهو نگاهت تا ابد می ماند اینجا در کنارم منزوی لاف تو در این دلم خوش کرده است می کشان میزند هر خمپاره ای این تب و تاب دلم تار میزند... میخواند او امروز هر آوازه ای...
کودک بودم و تازه پای دویدن توپ را میدیدم و عاشق بازی و آفتاب شدم و چون قاصدک که زیر باران نمیماند و غباری که با سپیدهدم تحلیل میرود
دانِه هایِ خُشکِ گَندُم بیگُناه و پاک و سادِه پایِ خَستِه سَرکِشیدِه رویِ خاکِ سَردِ جادِه ... سایِه هایِ پُرتَهاجُم ، قُلِه هایِ مِه گِرِفتِه حُکمِ بَرگِ تُردِ ساقِه ؛ تازیانِه هایِ بادِه ...
این عشق است که آتش زد و خانم بسوخت این عشق است آنچه داشتم و آنم بسوخت این عشق است که چسبیده برویای صادقم من فراموش نکرده ام تا که جانم بسوخت
ما در پیِ جانِ جاودان میکوشیم افسوس که با بیخردان میجوشیم احوالِ زماپیشتران در دلِ خاک دیدیم و ز دیده دیدگان میپوشیم
چون زلف توام جانا در عین پریشانی چون باد سحرگاهم در بیسروسامانی جز فکر توام چیزی در سر نَبُوَد اینک احوال دل من هم ابری است وَ طوفانی
صدای هنگامهی عشق می آید صدای شکستن انار صدای الا یا ایهالساقی و خندهی بغضی که می تکاند پیراهن خاطراتت را بر آستین شب حالا که تراوش نبودنت
شب بود و شروعِ قصه با ناله ی چنگ نقّال همی خوانْد، حدیثِ روزِ جنگ از قصه سُرایِ بی خیال و مستِ خواب از نوشتنِ نغمه و گفتارِ جفنگ
بارگذاری بیشتر
شما در حال خرید اقلام هستید، آیا می خواهید ادامه دهید؟