باورم نیست امروز و فردا را من گذشته ام از فراز خود آمدم دیروز کنار خاطره چشم در چشم خیره اشک و بغض چشمانش دلم لرزید کاری زدستم برنمی آید تو گویی مادر دوران زغم انگشت خود را می گزد خاطرم هست هر وقت من هر روز من دیروز من
یکی قطره باران ز ابری چکید خجل شد چو پهنای دریا بدید که جایی که دریاست من کیستم؟ گر او هست حقا که من نیستم چو خود را به چشم حقارت بدید صدف در کنارش به جان پرورید سپهرش به جایی رسانید کار که شد نامور لؤلؤ شاهوار بلندی از آن یافت کاو پست شد در نیستی کوفت تا هست شد تواضع کند هوشمند گزین نهد شاخ پر میوه سر بر زمین
ز خاک آفریدت خداوند پاک پس ای بنده افتادگی کن چو خاک حریص و جهان سوز و سرکش مباش ز خاک آفریدندت آتش مباش چو گردن کشید آتش هولناک به بیچارگی تن بینداخت خاک چو آن سرفرازی نمود، این کمی از آن دیو کردند، از این آدمی
پسندیدن
اظهار نظر
اشتراک گذاری
Showing 769 out of 1950
ویرایش پیشنهاد
افزودن ردیف
لایه خود را حذف کنید
آیا مطمئن هستید که می خواهید این ردیف را حذف کنید؟
بررسی ها
برای فروش محتوا و پست های خود، با ایجاد چند بسته شروع کنید. کسب درآمد
پرداخت با کیف پول
هشدار پرداخت
شما در حال خرید اقلام هستید، آیا می خواهید ادامه دهید؟