تو پایان خزانی و سرآغاز زمستان تو لبخند بهاری در شبستان تو زیبایی چو خورشیدی که خفته ست به پشت کوه و از چشمی نهفته ست یلدا را گفتم.. گفتم تو را به نام بلندت میشناسند نه به گیسوی کمندت..
مرا به نام خود بخوان همان که در تب تو مُرد همان که سال های سال نشست و ثانیه شِمُرد مرا به نام خود بخوان بخوان عزیز مهربان بخوان که این عطش مرا کشیده تا بدین مکان غمی نشسته بر دلم سکوت و بغض بر لبم بخوان مرا به نام خود مرا به نام خود بخوان
خوش بود یلدا شبی را پیش یار نقل و آجیلی و ظرفی پر انار هم شنیدن از لب پر خنده ای فال نیکو را ز پیر کهنه کار عمرتان به صفت یلدا ویلدای باستان بر شما مبارک