شب یلدا شد و مه در کمین است ز عشق پاک خورشیدش غمین است خیالش ،وصال آتش و نور و زمین است که مهشیدی شود گویی همین است شب یلدا و پایان شب درازی است توگویی تقدیر آذر این چنین است
تو پایان خزانی و سرآغاز زمستان تو لبخند بهاری در شبستان تو زیبایی چو خورشیدی که خفته ست به پشت کوه و از چشمی نهفته ست یلدا را گفتم.. گفتم تو را به نام بلندت میشناسند نه به گیسوی کمندت..