بیامدی صنما بر دو پای بنشستی دلم ز دست برون کردی و بِدَر جستی نه مست بودی و پنداشتم که چون مستان همی به حیله شناسی بلندی از پستی سه روز شد پس از آن تا ز درد فرقت تو نه هوشیاری دانم که چیست نه مستی درست گشت که جان منی بدان معنی که تا زمن بگسستی به من نه پیوستی به جان جانان گر تو به دست خویش دلم چنانکه بردی امروز باز نفرستی
روی چون حاصل نکوکاران زلف چون نامه گنهکاران غمزه مانند آرزوی مضر در کمینگاه طبع بیماران خیره اندر کرشمه چشمش ذوق مستان و هوش هشیاران اندر آمد به مجلس و بنشست چادرش بستدند از او یاران زیر و بم را به غمزه گویا کرد تا بگفتند راز میخواران
پسندیدن
اظهار نظر
اشتراک گذاری
Showing 990 out of 1950
ویرایش پیشنهاد
افزودن ردیف
لایه خود را حذف کنید
آیا مطمئن هستید که می خواهید این ردیف را حذف کنید؟
بررسی ها
برای فروش محتوا و پست های خود، با ایجاد چند بسته شروع کنید. کسب درآمد
پرداخت با کیف پول
هشدار پرداخت
شما در حال خرید اقلام هستید، آیا می خواهید ادامه دهید؟