فیس بوک ایران  ، شبکه اجتماعی تکواژه ها فیس بوک ایران  ، شبکه اجتماعی تکواژه ها
    جستجوی پیشرفته
  • وارد شدن
  • ثبت نام

  • حالت شب
  • © 2025 فیس بوک ایران ، شبکه اجتماعی تکواژه ها
    در باره • فهرست راهنما • با ما تماس بگیرید • سیاست حفظ حریم خصوصی • شرایط استفاده • بازپرداخت

    انتخاب کنید زبان

  • Arabic
  • Chinese
  • Dutch
  • English
  • French
  • German
  • Italian
  • Japanese
  • Korean
  • Persian
  • Russian
  • Spanish
  • Swedish
  • Turkish
  • Urdu

تماشا کردن

تماشا کردن

وبلاگ

مقالات را مرور کنید

بازار

آخرین محصولات

صفحات

صفحات من صفحات لایک شده

بیشتر

انجمن کاوش کنید پست های محبوب شغل ها ارائه می دهد بودجه
تماشا کردن بازار وبلاگ صفحات من همه را ببین

کشف کردن نوشته ها

Posts

کاربران

صفحات

گروه

وبلاگ

بازار

انجمن

شغل ها

بودجه

علیرضا عباسی
علیرضا عباسی  
5 سال

سلام صبح شما دوستان بخیر. روز خوبی را سپری کنید

image
پسندیدن
اظهار نظر
اشتراک گذاری
avatar

بهاره میر

صبح بخیر
پسندیدن
1
پسندیدن
· 1601446780
1 پاسخ

حذف نظر

آیا مطمئن هستید که می خواهید این نظر را حذف کنید؟

Mona2
Mona2  
5 سال

در این "شب"
زیبای "پاییزی"🍂
دعا میکنم
مرغ آمین
بیاید و بر "آرزوهاتون"
آمین بگوید
دلواپسی
در "خیالتون نماند"
و آرام باشید
چه چیزی از
*آرامش ناب خوش تر*...

شبتون‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌ ‌‌‌‌‌‌‌‌‌آرام و پرستاره . .

پسندیدن
اظهار نظر
اشتراک گذاری
Mona2
Mona2  
5 سال

تا قیامت می دهد گرمی به دنیا آتشم
آفتاب روشنم نسبت مکن با آتشم

شعله خیزد از دل بحر خروشان جای موج
گر بگیرد یک نفس در هفت دریا آتشم

چیست عالم آتشی با آب و خاک آمیخته
من نه از خاکم نه از آبم که تنها آتشم

شمع لرزان وجودم را شبی آرام نیست
روزها افسرده ام چون آب و شبها آتشم

اشک جانسوزم اثر ها چون شرر باشد مرا
قطره آبم به چشم خلق اما آتشم

در رگ و در ریشه من این همه گرمی ز چیست؟
شور عشقم یا شراب کهنه ام یا آتشم؟

از حریم خواجه شیراز می آیم رهی
پای تا سرمستی و شورم سراپا آتشم

رهی_معیری

پسندیدن
اظهار نظر
اشتراک گذاری
Mona2
Mona2  
5 سال

من ابر شدم گریه شدم شانه شدے تو؟
ےڪ شانه ے بے منتِ مردانه شدے تو؟

آشفتگےِ خاطرِ من هیچ، اقلاً...
گیسوی پریشانِ مرا شانه شدے تو؟

مجنون نشدے، هرچه ڪه لیلا شدم از عشق
آواره یِ ڪوے تو شدم، خانه شدے تو؟

حواےِ تو بودم نشدے آدمِ قصه...
از شوق شدم بلبل تو، دانه شدے تو؟

تارےڪ شدے، نور شدم در شبِ تارت...
شمعت شدم و ماهِ تو، دیوانه شدے تو؟

من شانه شدم تا تو ببارے غم خود را...
آن وقت ڪه من گریه شدم شانه شدے تو؟

پسندیدن
اظهار نظر
اشتراک گذاری
Mona2
Mona2  
5 سال

همه آدم‌های خوبِ زندگی "یک طرف" اما آنکه سكوتت را می‌فهمد چیز دیگری‌ است.

در زمانه‌ای که شاید حرف‌هایت را کمتر کسی درک کرده باشد، شنیدنِ سکوت از چشمهایت كارِ هركسى نيست.

همه آدم‌های خوبِ زندگى همانقدر خوب‌اند و دوست داشتنی اما
بعضیها جوری نگاهت را می‌خوانند که خودت
انگشت به دهان می‌مانی!

✨ این گروه از آدم ها، معجون های زندگی هستند؛ مواظبشان باشیم..

پسندیدن
اظهار نظر
اشتراک گذاری
Mona2
Mona2  
5 سال

چه دانستم که این سودا مرا زین سان کند مجنون
دلم را دوزخی سازد دو چشمم را کند جیحون

چه دانستم که سیلابی مرا ناگاه برباید
چو کشتی ام دراندازد میان قلزم پرخون

زند موجی بر آن کشتی که تخته تخته بشکافد
که هر تخته فروریزد ز گردش‌های گوناگون

نهنگی هم برآرد سر خورد آن آب دریا را
چنان دریای بی‌پایان شود بی‌آب چون هامون

شکافد نیز آن هامون نهنگ بحرفرسا را
کشد در قعر ناگاهان به دست قهر چون قارون

چو این تبدیل‌ها آمد نه هامون ماند و نه دریا
چه دانم من دگر چون شد که چون غرق است در بی‌چون

چه دانم‌های بسیار است لیکن من نمی‌دانم
که خوردم از دهان بندی در آن دریا کفی افیون

#مولوی

پسندیدن
اظهار نظر
اشتراک گذاری
Mona2
Mona2  
5 سال

آنقدر دوستت دارم که
 یادم نمی آید از کجا شروع شد
داستان ما نه شروع دارد و نه پایان ..
تو یکهو پایت را
همان جایی گذاشتی که باید میگذاشتی
دیگر هم از من نپرس تا کی دوستم داری...
مگر میشود جلوی راه اقیانوس ها را بست؟
مگر میشود جلوی خورشید
 چیزی قرار داد که دیگر نتابد
برای دوست داشتن های من
هیچ پایانی وجود ندارد
 اگر تو نباشی و حتی اگر تو نخواهی
این نویسنده داستان خودش را مینویسد!

پسندیدن
اظهار نظر
اشتراک گذاری
Mona2
Mona2  
5 سال

نبری گمان که یعنی به خدا رسیده باشی
تو ز خود نرفته بیرون؛ به کجا رسیده باشی؟!

سرت ار به چرخ ساید، نخوری فریب عزت
که همان کف غباری؛ به هوا رسیده باشی

به هوای خودسری‌ها نروی ز ره‌ که چون شمع
سر ناز تا ببالد، ته پا رسیده باشی

زدن آینه به سنگت ز هزار صیقل اولیٰ
که به زشتی جهانی ز جلا رسیده باشی

خمِ طُرّه‌ی اجابت به عروج بی‌نیازی‌ست
تو به وهم خویش دستی به دعا رسیده باشی

همه تن شکست رنگیم، مگذر ز پرسش ما
که به درد دل رسیدی چو به ما رسیده باشی

برو ای‌ سپند! امشب سر و برگ ما خموشی‌ست
تو که سوختند سازت، به نوا رسیده باشی

نه ترنّمی نه وجدی، نه تپیدنی نه جوشی
به خم سپهر تا کی مِی نارسیده باشی

نگهِ جهان نوردی قدمی ز خود برون آ
که ز خویش اگر گذشتی همه ‌جا رسیده باشی

ز شکستِ رنگِ هستی اثر تو بیدل! این بس
که به‌ گوش امتیازی چو صدا رسیده باشی...

بيدل_دهلوى

پسندیدن
اظهار نظر
اشتراک گذاری
Mona2
Mona2  
5 سال

روزگارای قدیم مثل حالا درد نبود
قدیما یادش بخیر این همه نامرد نبود
قدیما گرمی. بازار دلا. گنج نبود
ساحل محبت زندگیمون رنج نبود
قدیما خدا میدونه که چقدر سادگی بود
قسم نان و نمک آخر مردانگی بود
قدیما محبتو. معرفتش. مقدسه
ولی حالا چی بگم که آخرای نفسه
هرکی فکر خودشه نه یاورو .دادرسی
هرچی فریاد کنی. به انتها. نمیرسی
قدیما یادش بخیر . . .💜

پسندیدن
اظهار نظر
اشتراک گذاری
Mona2
Mona2  
5 سال

با توام زیبــــای من اصرار کردن بس نبود؟
واژه ها را در غمت اجبار کردن بس نبود؟

عاشقم من عاشقم عاشق شدم کافی نشد؟
عاشقی را این همه تکرار کردن بس نبود؟

صدهزاران قطعه دروصف وخیالت گفته ام
صد هزاران مرتبه اقــرار کردن بس نبود؟

هفت خـان رستم و دیــو سپید و اژدهــا
جاده عشق تــو را هموار کردن بس نبود؟

رفتی و در شهر حیرانم پی ات درکوچه ها
نازنینم پـــرده بر رخسار کردن بس نبود؟💜

پسندیدن
اظهار نظر
اشتراک گذاری
Showing 1511 out of 1935
  • 1507
  • 1508
  • 1509
  • 1510
  • 1511
  • 1512
  • 1513
  • 1514
  • 1515
  • 1516
  • 1517
  • 1518
  • 1519
  • 1520
  • 1521
  • 1522
  • 1523
  • 1524
  • 1525
  • 1526

ویرایش پیشنهاد

افزودن ردیف








یک تصویر را انتخاب کنید
لایه خود را حذف کنید
آیا مطمئن هستید که می خواهید این ردیف را حذف کنید؟

بررسی ها

برای فروش محتوا و پست های خود، با ایجاد چند بسته شروع کنید. کسب درآمد

پرداخت با کیف پول

هشدار پرداخت

شما در حال خرید اقلام هستید، آیا می خواهید ادامه دهید؟

درخواست بازپرداخت