خوشم با شمیم بهاری که نیست
غباری که هست و سواری که نیست
به دنبال این رد خون آمدم
پی دانه های اناری که نیست
مگردید بیهودهای همرهان
به دنبال آیینه داری که نیست
به کف سنگ دارم ولی میدوم
پی شیشه های قطاری که نیست
تهمتن منم تیر گز میزنم
به چشمان اسفندیاری که نیست
دو فصل است تقویم دلتنگیام:
خزانی که هست و بهاری که نیست...
ما در چشم بههم زدنی راهی را برمیگزینیم که باقی عمر باید تاوانش را پس بدهیم. آن تصمیم است که تعیین میکند چه آدمی قرار است بشویم؛ چه در چشم دیگران و چه در چشم خودمان.
شاید حق با الیزابت زاکل بود که میگفت کسی که احساس مسئولیت میکند آزاد نیست، چون مسئولیت یک وظیفه است، یک بار سنگین. اما آزادی یک میل است.
📕#ما_در_برابر_شما
✍🏻#فردریک_بکمن