.
#گاه_سوی_وفا_روی...
گاه سوی جفا روی...
#آن_منی_کجا_روی...
بیتو به سر نمیشود...
.
#گاه_سوی_وفا_روی...
گاه سوی جفا روی...
#آن_منی_کجا_روی...
بیتو به سر نمیشود...
نگیر از این دل دیوانه، ابر و باران را
هوای تنگ غروب و شبِ خیابان را
اگر چه پنجره ها را گرفته ای از من
نگیر خلوت گنجشکهای ایوان را
بهار، بی تو در این خانه گل نخواهد داد
هوای عطر تو دیوانه کرده گلدان را
بیا که تابستان، با تو سمت و سو بدهد
نگاه شعله ور آفتابگردان را
تو نیستی غم پاییز را چه خواهم کرد
و بی پرنده گی عصرهای آبان را
سرم به یاد تو گرم است زیر بال خودم
اگر به خانه ام آورده ای زمستان را
بریز! چاره ی این عشق، قهوه ی قجری ست
که چشمهای تو پر کرده اند فنجان را ...!
نتوان گفت که این قافله وا میماند
خسته و خفته از این خِیل جدا میماند
این رَهی نیست که از خاطرهاش یاد کنی
این سفر همرهِ تاریخ به جا میماند
دانه و دام در این راه فراوان، اما
مرغِ دل سیر ز هر دام رها میماند
میرسیم آخر و افسانهی واماندنِ ما
همچو داغی به دلِ حادثهها میماند
بیصداتر ز سکوتیم ولی گاهِ خروش
نعرهی ماست که در گوشِ شما میماند
بروید ای دلتان نیمه، که در شیوهی ما
مرد با هرچه ستم، هرچه بلا، میماند...