عاقلی بودم که عشق امد امانم را گرفت..
بندبند جسم وجان واستخوانم را گرفت..
لال گشتم تا که عشق امد به ایوان دلم..
در ازای این محبت او زبانم را گرفت..
با اشاره من بدوگفتم که خوشحالم ولی!!
او بحالم گریه کرد, شوق نهانم را گرفت...
کور و کر بودم نفهمیدم که عقلم را ربود...
باجنون امدسراغم وای, ایمانم را گرفت...
من شدم کافر پرستش کردم او را تا خدا..
اوخدایم گشت و از من اسمانم را گرفت...
بر زبان راندم بگویم حرف دل را با کسی...
او ز من غارت نمود شرح بیانم را گرفت...
خواستم با او بگویم راز این قلب حزین..
هجر امد مهلت و وقت و زمانم را گرفت"..
میشود ترمه بپوشی و دلم را ببری
کل احساس مرا یکسره یغما ببری
میشود خنده کنی عشق کنم گل بانو
با تبسم تو مرا حالت اغما ببری....
میشود لیلی من باشی و مجنون بشوم
ثانیه ثانیه من را تو به رؤیا ببری....
صورتت ماه منو گیسوی تو لیل من است....
دارد امکان که مرا زود به یلدا ببری....
مژه ات ساحل و آن آبی چشمت دریا ....
میشود قایق من را تو به دریا ببری؟؟؟؟!!!
جاده ی خط لبت ختم به شهر عشق است
میشود بوسه ی من را تو به آنجا ببری؟!
میشود وقت صدا کردن اسمم بانو!
آخرش بیست و شش حرف الفبا ببری؟!
کردی دیوانه ام و رو به جنون آوردم ....
باید امروز مرا وادی صحرا ببری ؟؟
گر بيدل و بيدستم وز عشق تو پابستم
بس بند که بشکستم ، آهسته که سرمستم
در مجلس حيراني ، جاني است مرا جاني
زان شد که تو مي داني ، آهسته که سرمستم
پيش آي دمي جانم ، زين بيش مرنجانم
اي دلبر خندانم ، آهسته که سرمستم
ساقي مي جانان بگذر ز گران جانان
دزديده ز رهبانان ، آهسته که سرمستم
رندي و چو من فاشي ، بر ملت قلاشي
در پرده چرا باشي ؟ آهسته که سرمستم
اي مي بترم از تو من باده ترم از تو
پرجوش ترم از تو ، آهسته که سرمستم
از باده جوشانم وز خرقه فروشانم
از يار چه پوشانم ؟ آهسته که سرمستم
تا از خود ببريدم من عشق تو بگزيدم
خود را چو فنا ديدم ، آهسته که سرمستم
هر چند به تلبيسم در صورت قسيسم
نور دل ادريسم ، آهسته که سرمستم
در مذهب بيکيشان بيگانگي خويشان
با دست بر ايشان آهسته که سرمستم
اي صاحب صد دستان بيگاه شد از مستان
احداث و گرو بستان آهسته که سرمستم
مولوي
ای آنـــکه مـــرا بــرده ای از یاد ، کجایی ؟
بیــگانه شدی ، دست مریـــزاد ، کجایی ؟
در دام تــوأم ، نیست مـــرا راه گـریــــزی
من عاشق ایــن دام و تو صیّاد ، کجایی ؟
محبوس شدم گوشه ی ویرانه ی عشقت
آوار غمت بـــر ســــرم افتـــاد ، کجایی ؟
آســودگی ام ، زنــدگی ام ، دار و نــدارم
در راه تــو دادم همه بـر بــــاد ، کجایی ؟
اینجا چه کنـــم ؟ ازکه بگیـــرم خبرت را ؟
از دست تــو و ناز تـو فریـــاد ، کجایی ؟
دانم که مــرا بی خبـــری می کشد آخر
دیــــوانه شــدم خانه ات آباد ، کجایی ؟
رابطه بلدی میخواهد
لطفا اگر بلد نیستید، اول یاد بگیرید
بعد وارد رابطه شوید
وقتی بلد نیستید چه اندازه احساساتی باشید
پس یعنی هنوز دهانتان برای داشتن رابطه
بوی شیر میدهد
در رابطه اعتدال داشته باشید
زیادی خوب، زیادی احساساتی، زیادی در دسترس، زیادی مهربان
چرا همیشه یک چیزتان زیادیست؟
هر چیزی، زیادی اش حال آدم را بد میکند
دل میزند
اصلا حال آدم را بهم میزند
حال طرف مقابلتان را بهم نزنید
چون هیچ کسی
ظرفیت دریافت زیادی این صفات را ندارد
سیما_امیرخانی
هرگز نگو..
"خسته ام..!"
زیرا اثبات میکنی ضعیفی🍀
بگو..نیاز به استراحت دارم...🌺
هرگز نگو..
"نمی توانم..!"
زیرا توانت را انکار میکنی؛
بگو....سعی ام را میکنم...
هرگز نگو
"خدایا پس کی؟؟؟!"
زیرا برای خداوند،
تعیین تکلیف میکنی؛🍀
بگو..خدایا بر صبوریم بیفزا...