سازگاری دل
در عطش نگاهت،
سیاست شیرینیست،
که هر بار
در تنم انقلاب بر پا می کند
من
تنم را به کدامین مذاکره گرم کنم
که چشمانت
طلوعِ ده باره ی زندگی ام را
به حراج نگذارد
#مریم_پورقلی
سازگاری دل
در عطش نگاهت،
سیاست شیرینیست،
که هر بار
در تنم انقلاب بر پا می کند
من
تنم را به کدامین مذاکره گرم کنم
که چشمانت
طلوعِ ده باره ی زندگی ام را
به حراج نگذارد
#مریم_پورقلی
تضاد ها را نمی فهمم
اما رنگها را دوست دارم
مرگ رانمی فهم
اما زندگی را دوست دارم
از پاییز گله دارم
اما انارها را دوست دارم
از بلندی می ترسم
اما پرواز را دوست دارم
فاصله را در ک نمی کنم
اما سفر را دوست دارم
از تنهایی می ترسم
اما عشق را دوست دارم
و من چون قاصدکی هستم
که فصل ها را قدم می زند
اما ایستادن نمی داند
#لیلاقلاوند_الیا
لحظه های رابطه را
نقطه چین نکن
نگذار
هیچ جای خالی
باقی بماند
جای خالی را
غصه پُر می کند
دیگران پُر می کنند
نقطه چین
سکوت نیست
غیبت است
حسرت است
خشم است...
بگو
پُرش کن
بگذار
هیچوقت
جایت خالی نباشد
#افشين_يداللهی
آغوشی باش . . .
و مرا به اندازه ی تمام اشتباهاتم بغل کن
بدون آنکه حرفی میانمان رد و بدل شود!
فقط نگاه باشد و نفس...
زندگی آنقدرها دوام نمی آورد
همین حالا هم دیر است. . .
#علی_ناظری
آهسته زمان رفته و برگشت ندارد
خوب و بدمان رفته و برگشت ندارد
عمری که فقط با غم دنیا سپری شد
چون آب روان رفته و برگشت ندارد
دیگر به سر آمد همه ایام جوانی
سیمای جوان رفته و برگشت ندارد
شد کار دل خستهی ما حسرت اینکه
این رفته و آن رفته و برگشت ندارد
بیهوده نگردید به دنبال خوشی ها
شادی ز جهان رفته و برگشت ندارد
گویی غم هجران عزیزان شده عادت
انگار که جان رفته و برگشت ندارد
فکر بلبل همه آن است که گل شد یارش
گل در اندیشه که چون عشوه کند در کارش
دلربایی همه آن نیست که عاشق بکشند
خواجه آن است که باشد غم خدمتگارش
بلبل از فیض گل آموخت سخن ور نه نبود
این همه قول و غزل تعبیه در منقارش
ای که در کوچه معشوقه ما میگذری
بر حذر باش که سر میشکند دیوارش
رفته... هنوز هم نفسم جا نیامده ست
عشقِ کنارِ وصل، به ماها نیامده ست
معشوق، آنچنان که تویی دیده روزگار
عاشق چو من هنوز به دنیا نیامده ست
صد بار وعده کرد که فردا ببینمش
صد سال پیر گشتم و فردا نیامده ست
یک عمر زخم بر جگرم بود و سوختم
یکبار هم برای تماشا نیامده ست
ای مرگ جام زهر بیاور که خسته ایم
امشب طبیب ما به مداوا نیامده ست
دلخوش به آنم از سر خاکم گذر کند
گیرم برای فاتحه ی ما نیامده ست