گیرم که در قمار محبت ضرر کنم
باید که از شکست نترسم، خطر کنم
دیدارِ آخر است، کمی بیشتر بمان
میخواستم که دردِدلی مختصر کنم
فرزند آدمم که زِ سیبی گذر نکرد
پس من چگونه از لبِ سرخت حذر کنم؟
از من عبور کردی و حالا تمامِ عمر
باید کنارِ خاطرههای تو سر کنم
هر جایِ شهر یادِ تو را زنده میکند
راهی نمانده! باید از اینجا سفر کنم
مجید_ترکابادی
باید به تو تقدیم کنم جان و تنم را
تا بلکه در آغوشِ تو یابم وطنم را
چشمانِ دل افروزِ تو مانند به دریاست
خاموش مکن شوقِ به دریا زدنم را
چشمانِ تو باعث شده تا در شبِ گیسوت
هی "گم نکنم" "گم نکنم" خویشتنم را
هی ناز نکن امشبُ وا کن بغلت را
یک گوشه ی دنجی بِنِگر آمدنم را
سرخیِ لبانِ تو شبیه است به انگور
سرمست کن از بوسه ی گرمی بدنم را
آنقدر بچسبان به تنت جان و تنم را
"تا پر کنم از عطرِ تنت پیرهنم را"
گیسو و لبت شعر و سراسر همه شعری
خوب حق بده پس علتِ شاعر شدنم را
نگفتمت مرو آن جا که مبتلات کنند
که سخت دست درازند بسته پات کنند
نگفتمت که بدان سوی دام در دامست
چو درفتادی در دام کی رهات کنند
#مولانا
شعر زیبای بدون نقطه :
دلا کم رو سوی کاری که هردم درد سر دارد
که هر کس در هوس گردد مراد دل هدر دارد
درا در کوی دلداری که گردی محرم دلها
دلی کو گرد او گردد همه در و گهر دارد
اگر درد دلی داری مگو در مسمع هر کس
ره او رو سوی او رو که در هر کو دری دارد
هوای وصل او داری اگر در سر، سحرگه رو
که هر کس وصل او را در دعاهای سحر دارد