آن کس که تو را دارد از عیش چه کم دارد؟
وان کس که تو را بیند ای ماه چه غم دارد؟
از رنگ بلور تو شیرین شده جور تو
هر چند که جور تو بس تند قدم دارد
ای نازش حور از تو وی تابش نور از تو
ای آنک دو صد چون مه شاگرد و حَشم دارد
ور خود حشمش نبود خورشید بود تنها
آخر حشم حسنش صد طبل و علم دارد
بس عــــاشق آشفته آسوده و خوش خفته
در سایه آن زلفی کو حلقه و خم دارد
گفتم به نگار من کز جور مرا مشکن
گفتا به صدف مانی کو در به شکم دارد
تا نشکنی ای شیدا آن در نشود پیدا
آن در بت من باشد یا شکل بتم دارد
شمس الحق تبریزی بر لوح چو پیدا شد
والله که بسی منت بر لـــوح و قلم دارد...
#مولانا?
معشوق من! گل من! پروانه ات بمیرد
لیلای من! الهی دیوانه ات بمیرد
ققنوس وار مُردم تا دل به تو سپردم
زنده نمی شوم تا افسانه ات بمیرد
این دل که عاشقانه چون گشت مبتلایت
گفتی: برو! ، مبادا در خانه ات بمیرد !!؟
از جام بوسه ی تو اینگونه مست گشتم
لب بر لبم بنه تا مستانه ات بمیرد
دریای غم که رحمی بر این صدف ندارد
هان! ... ای صدف! مگذار دردانه ات بمیرد
بیگانه وار گفتی : « رفتم خدا نگهدار »
ای آشنا به عشقم! بیگانه ات بمیرد
در آرزوی گلزار، ای باغ عشق! بگذار
این قد خمیده ی زار بر شانه ات بمیرد