دلم میخواست تا سر را به زانوی تو بگذارم
تمام خستگی ها را به دستان تو بسپارم
دلم میخواست میگفتم عزیزی پیش چشمانم
زمان بودنت خوب و نباشی بی تو بیمارم!
همیشه وقت تنهایی به فکرم میرسیدی و باز...
قول تازه میدادم که از غم دست بردارم
سکوتت در غزلهایم هزاران طعنه لذت شد!
اگرچه بارها گفتم که من از طعنه بیزارم !!
تمام شعر ذهن من به شوق بودنت طی شد!
اگر تو میروی هرشب- پریشان – غرق افکارم
امید بودنت بود و دلم لبریز احساست!
بمان یکبار دیگر هم بگویم :دوستت دارم!
زندگی یک آرزوی دور نیست..
زندگی یک جستجوی کور نیست...
زیستن در پیله ی پروانه چیست؟
زندگی کن،زندگی افسانه نیست...
گوش کندریا صدایت میزند..
هر چه ناپیدا ،صدایت می زند...
پیله ی پروانه از دنیا جداست..
زندگی یک مقصد بی انتهاست...
هیچ جایی انتهای راه نیست..!
اینتمامش ماجرای زندگیست...
آدما رو تو عصبانیت بشناسین...
اینکه میگن «تو عصبانیت حلوا خیرات نمی کنند»همش برای توجیه کردن حرفاییه که اون موقع زدن و موقعیتشون به خطر افتاده...
آدما توی عصبانیت حرفایی رو میزنن که همیشه بهشون فکر کردن...
حرفایی که اعتقادشونه...
حرفایی که باورشون دارن...
اگر کسی حتی توی عصبانیت وسط داد و بیداداش هنوزم حرفاش بوی دوست داشتن می داد ...
اون آدم از ته قلبش شما رو دوست داره!
مراقب این آدما باشین
+ تا حالا فکر کردی که شنیدنِ حرفهای ذهنِ آدما چقدر میتونه جالب باشه ؟
- یا چقدر ترسناک ؟
+ آره ..
- ولی من هیچوقت دوست نداشتم حرفای ذهنِ اونی که برام مهمه رو بشنوم
+ چرا ؟ میترسی دیدگاهت نسبت بهش عوض شه ؟
- نه ..
+ میترسی بترسی از داشتنش ؟
- آره میترسم بترسم .. میترسم ..
یوسف مرادعلی وند
حذف نظر
آیا مطمئن هستید که می خواهید این نظر را حذف کنید؟