به شبهای جدایی بسکه با یاد تو خو کردم دل از غم سوخت لیک ازدیده کسب آبرو کردم ز مهر ومه از آن گفتم بود روی تو روشن تر که با مهر و مهت یک روز و یک شب روبرو کردم مگر سر زد نسیم صبحدم از سنبل مویت که از بویش مشام جان و دل را مشکبو کردم بیان حال خود میکردم و توصیف جانان را بهر مجلس که از مجنون و لیلی گفتگو کردم دم پیر مغان کرد آگهم از رمز هشیاری پس از عمری که خون اندر دل و جام و سبو کردم اگر اهل دلی دیدی سلام من رسان بر وی که کمتر یافتم هرجا فزون تر جستجو کردم مرا در نوجوانی آرزوها بود چون “صابر” به پیری چون رسیدم ترک آز و آرزو کردم
Respect!
Kommentar
Delen
Showing 579 out of 1950
Aanbieding bewerken
Voeg tier toe
Verwijder je tier
Weet je zeker dat je deze tier wilt verwijderen?
beoordelingen
Om uw inhoud en berichten te verkopen, begint u met het maken van een paar pakketten. Inkomsten genereren
Betaal per portemonnee
Betalingswaarschuwing
Je staat op het punt om de items te kopen, wil je doorgaan?