تجربهام را باور کن ؛
عشق باید خودش بیاید
ناگهان و بیصدا
آمدنش دستِ ما نیست
هیچکس آدرسِ عشق را ندارد !!
#گابریل_گارسیا_مارکز
تجربهام را باور کن ؛
عشق باید خودش بیاید
ناگهان و بیصدا
آمدنش دستِ ما نیست
هیچکس آدرسِ عشق را ندارد !!
#گابریل_گارسیا_مارکز
مرا به حالِ خودم ای غزل رها مگذار
مرا ز لذّتِ شبهای خود جدا مگذار
یک امشبی که من از شوق در کنار توام
...دریچههای زمان را ببند؛ وا مگذار
ادب، به محفلِ عشّاق دست و پا گیرست
به من بگو "تو" و نامِ مرا "شما" مگذار
زمین به چشم من ای رهگذار آیینهست
به روی خویشتن اینگونه ساده پا مگذار
من و تو نیز به تقصیر، مبتلا هستیم
همیشه حادثه را گردنِ خدا مگذار
اگرصداست که بعد از من و تو میماند
بمیر شاعر و از خود اثر به جا مگذار
#سروش_آیینه
اتفاقهای خوب توی زندگی را
بایدساخت
وبوجوداورد
انتظاربدون تلاش
وتلاش بدون فکر
وفکربدون علم
سودی ندارد
اگرشروع کنیم
حتی ازکم
باپشتکار
کم کم کارها به دست مامی نشیند
وکاربلدمیشویم
وپیشرفت می کنیم
درمورداخلاق هم همینطوره
مابایدبخواهیم
واین خواستن تارسیدن به مقصدوهدفمان سردنشود.
گلایه از تو کنم یا شکایت از تقدیر
چه قدر قصه ببافم از این عجوزهء پیر
دلم گرفته ترین نقش این جهان شدهاست
پریش خاطرم از تار و پود بی تصویر
هجوم گَلهء آهو گذشت و شک دارم
غریوِ نعرهء گرگ است یا کشاکش شیر
به جز تو ورد لبم هیچ کس نخواهد بود
که کیمیای منی ای عُصارهء اکسیر
سکوت می کنم وُ واژه از رگم پیداست
نگاه می کنم وُ عشق می شود تعبیر!
صدای نالهء من میرسد به گوش فَلَک
چه حرف ها که نگفتم به حلقهء زنجیر
خیال اگر چه ندارد؛ ولی چنین باشد:
شکوه عشق تو پیوستهتر شود تکثیر
دلم نداشت به غیر از اجابت دعوت
قصور و جرم و گناه و شرارت و تقصیر
کسی که زندهگی ام بستهء وجودش بود
نوشت : "عاشق من باش و با غرور بمیر"
*روزگار عجیبی است
*هرگز زندگی را اینگونه ندیده بودیم.*
جاده ها خلوت هستند،
اما نمی توانیم سفر کنیم.
دستهایمان تمیزتر از قبل است،
اما نمی توانیم دست بدهیم.
وقت بیشتری داریم،
اما نمیتوانیم دور هم جمع شویم.
وقت برای آشپزی داریم،
اما نمیتوانیم میهمانی بدهیم.
دوستان و نزدیکانمان را از دست میدهیم،
اما نمی توانیم آنها را بدرقه کنیم.
روزگار غریبیست...
عاشق ڪه باشی
دست خیالش را میگیرے
میبرے شهر را ببیند
دو قدم جلوتر راه میروے ڪه دستش را بڪشی!
باید بگوید آرامتر! باید بگویی دلتنگی!
عاشق ڪه باشی خاطرههایش را میریزے توے جیبهایت
هر چند دقیقه یڪیشان را میچشی
عاشق ڪه باشی مزهے خاطرههایت شور است!
عاشق ڪه باشی همیشه پاییز است همیشه حواست دست باد!
عاشق ڪه باشی دنیایت سفید است و سیاه!
عاشق ڪه باشی آواره اے!
راستی ... عاشقی!؟
حامد_نیازی
*روزگار عجیبی است
*هرگز زندگی را اینگونه ندیده بودیم.*
جاده ها خلوت هستند،
اما نمی توانیم سفر کنیم.
دستهایمان تمیزتر از قبل است،
اما نمی توانیم دست بدهیم.
وقت بیشتری داریم،
اما نمیتوانیم دور هم جمع شویم.
وقت برای آشپزی داریم،
اما نمیتوانیم میهمانی بدهیم.
دوستان و نزدیکانمان را از دست میدهیم،
اما نمی توانیم آنها را بدرقه کنیم.
روزگار غریبیست...
غصه ی دنیا...ندارم چون...تو دنیایم..شدی.
حسرت...فردا ندارم...چون تو...فردایم..شدی.
داده..ام گلخانه...ام را...دست تو...ای نازنین.
باغبان...مهربان..جمله...گلهایم...شدی.
ماه و...خورشید و...فلک...دیگر...نمیخواهم که تو.
روشنی....دلپزیر...روز و....شبهایم شدی .
بی تو....تنهایی...مرا...بد جور...تنها کرده...بود.
آمدی...دیگر حبیب قلب....تنهایم...شدی.
همچو...ماهی..بودم....و در حسرت....آب روان.
با وجودت...خوب...من مانند دریایم....شدی.
غصه ی دیگر ندارم....در دل...حسرت....کشم.
خط...بطلان...به....روی...درد...و غمهایم...شدی.
برای عاشقت بودن شدم دیوانه" دیوانه!
به اشعارم چه میبینی بجز الفاظ مستانه
قدح لبریز کن جانا بنوشان جرعهی عشقی
از آن چشمان شهلایت تو ای زیبای دردانه
وضو با اشک میگیرم ز شوق دیدنت یارا
نماز عشق میخوانم پر از احساس جانانه
گذر از عشق و سرمستی حرامم باد در تکرار
چه میخواهی دگر جانم از این رسوای دیوانه
#حمید_رضا_یگانه