خنجر از بیگانه خوردن سخت و درمان سختتر
نیشخند دوستان اما دوچندان سختتر
خنده هایم خنده ی غم، اشک هایم اشک شوق
خنده های آشکار از اشک پنهان سختتر
چید بالم را و درهای قفس را باز کرد
روز آزادیست از شبهای زندان سختتر
صبح گل آرام در گوش چنار پیر گفت:
هرکه تن را بیشتر پرورد، شد جان سختتر
مرگ آزادیست وقتی بال و پر داری، کنون
زندگی سخت است اما مرگ از آن سختتر
عکس زیبای تو را وقتی نگاهش میکنم
چشم هایم را دمی غرق گناهش میکنم
آنقدرزیباست رخسارت که هرشب تاسحر
مخملی از مهر را تشبیه ماهش میکنم
رنگ چشمت چون عسل درواژگان شعرمن
با همان شهددوچشمت شعرنابش میکنم
بوسه میکارم به چشمانت درون هرغزل
تا که دیوان غزل ها را به نامش میکنم
هرکسی گویک نظرخواهد که بیند چشم تو ...
ای تمام هستیم من غرق خاکش میکنم
دلم گــــــرفت...
واســــــه چیـــــزایــــــی که شـــــنــــیدم و فـــــهمــــیدم نبایـــــــــد با خیـــــیلیا خـــــیلی جور باشم...
دلــــــم گرفــــت...
واســــــه ایـــــنکه دنــــــیــــا تــــــوش آدم نـــــداره...
بــــــا هـــــرکس خوب بودم...
جــــــوره دیــــــگه برداشــــــت کرد...
اره.... دلـــــــم گرفـــــت...
خیلی....
و یــــــه چــــیز فـــــهمــــیدم...
تـــــــَـــــنــــــهایـــــــی شـــــرف دارد...
به هـــــم صحبت شدن
با کسایی که فـــــقط فقط ادعای خوب بودن دارند....👌👌👌
#فریدون_مشیری
در کلاس روزگار،
درسهای گونه گونه هست:
درس دست یافتن به آب و نان
درس زیستن کنار این و آن
درس مهر،
درس قهر،
درس آشنا شدن.
درس با سرشک ِ غم ز هم جدا شدن!
در کنار این معلمان و درسها،
در کنار نمره های صفر و نمره های بیست؛
یک معلّم بزرگ نیز
در تمام لحظه ها، تمام عمر!
در کلاس هست و در کلاس نیست!
نام اوست: مرگ!
و آنچه را که درس میدهد؛
"زندگی" است
گاهى بايد كفشهاى دلمان را جفت كنيم
از اين دوست داشتنهاى
دم دستى دورش كنيم
اين آدمها مثل فيلمهاى ترسناک
فقط قواره زندگيمان را بهم میريزند
بگذاريد اين آدمهاى بد قواره و مچاله را
كه به خيال خودشان
الهه دوست داشته شدن
و امپراطور زيباييند را خط بزنيم
تا بفهمند
يک سوسک را تا زير پا له نكنى
هيچ وقت نميفهمد
آخر تمام فيلمهاى ترسناک خداحافظىست!