اهمیت نده ...
غــصه را میگویم ،
بگذار هرچقدر
که دلش میخواهد تلاش کند
برای رنجانــدنـــت
برای لـــذت نبردن از زنـدگی
هر چه میخواهد بکند
اصلا برای به زمین زدنت جان بکند
اما تو اجازه نده
پایش را از گلیـمش درازتر کند ،
گاهی فقط به فکر
☜ خود خود خودت باش ☞
برای ایجاد لبخندی
هرچند کوچک کنار لب هایت
تمام تلاشت را بکن !!
اصلا به خودت بگو :
اگر قول بدهی غصه نخوری
برایت بستنی میخرم !!
گاهی فقط زندگی کن ،
اصــــلا،........ اصلا......
اصلا گاهی فقط بیخیال بـــــاش .
میفهمی.....بیخیاله بیخیال
هیچ کس به ما نگفت 🌹🌹
به کارِ هم ، کار نداشته باشیم ،
که با کوچک کردنِ آدم ها ، احساسِ بزرگی نکنیم ،
که با قضاوت کردن و وصله چسباندن به دیگران ، نُقلِ هیچ مجلسی نباشیم !
کسی نگفت حقِ دخالت در افکار و باورهایِ هم را نداریم ،
که با خط زدنِ آرزویِ دیگران ، به آرزویمان نخواهیم رسید ،
که با زمین خوردنِ هیچ کس ،
سربلند یا خوشبخت نخواهیم شد !
تا به اینجا رسیدیم ؛
جایی که سرهایمان همه جا هست ،
جز در کار و زندگیِ خودمان !
ما همه با زندگی معامله می کنیم …!
با خودمان هم معامله میکنیم
و با کسانی که دوستشان داریم هم …!
ومیگوییم
اگر نبخشی ، نمی بخشم
بدی کنی ، بدی میکنم
دروغ بگویی ، دروغ می گویم
و همیشه کوچک می مانیم ؛
بدون تجربه ی زندگی بالاتر و آرمانی تر …!
این را بدانیم که با کسانی
که خوب هستند خوب بودن هنر نیست
هرچنـــد که دلـتنگ تر از تنگ بلورم ،
با کــوه غمت سنگ تر از سنگ صبورم
اندوه من انبوه تر از دامن الوند
باشِکوه تر از کوه دماوند غرورم
یک عمر پریشانی دل بسته به مویی است
تنها سر ِمــویی ز سر ِموی تو دورم
ای عشـق ! به شوق تو گذر می کنم از خویش
تو قــــاف قـــرار من و من عین عبورم
بگــذار به بالای بـــلند تو ببالم
کز تیـــره ی نیلوفرم و تشنه ی نورم
قیصر_امین_پور
حکایت این روزامون خیلی جالبه...
یه ویروس کوچیک شد معلم مون، خیلی چیزا رو بهمون یادآوری کرد،
یادمون اومد که ...
نظافت چقدر مهمه
تدبیر چقدر لازمه
سلامتی چقدر با ارزشه
اطرافیانمون چقدر برامون عزیزن
در کنار عزیزانمون بودن، چقدر لذت بخشه
تک تک ثانیه های عمرمون چقدر ارزش دارن
انسان چقدر ناتوانه
مرگ چقدر میتونه نزدیک باشه
این ویروس یادمون انداخت که سلامتی، امنیت و آرامش چه نعمت های بزرگی بودن و حواسمون بهشون نبود
و مهمترین چیزی که یادمون انداخت، آره مهمترینش
این که خدا چقدر بزرگه، چه قدرت بزرگیه...
ویروسی که حتی با چشم دیده نمیشه، خیلی چیزا رو به یک دنیا یاد آوری کرد ...
دنیا چه قشنگ است اگر جنگ نباشد
بی پولی یک مرد بر او ننگ نباشد
دنیا چه قشنگ است اگر دست گرفتار
در قافیه ی زندگی اش تنگ نباشد
دنیا چه قشنگ است اگر در گذر عمر
آنکس که تو دلدادیش هفرنگ نباشد
دنیا چه قشنگ است اگر بلبل مستان
از هجر گلش غمزده, دلتنگ نباشد
دنیا چه قشنگ است اگر آن دلِ دلبر
در پاسخ دلدادگیم سنگ نباشد
دنیا چه قشنگ است اگر در ره یاری
این پای خدادادیمان لنگ نباشد..
عشق بازی نه من آخر به جهان آوردم
یا گناهی ست که اول من مسکین کردم
تو که از صورت حال دل ما بیخبری
غم دل با تو نگویم که ندانی دردم
ای که پندم دهی از عشق و ملامت گویی
تو نبودی که من این جام محبت خوردم
تو برو مصلحت خویشتن اندیش که من
ترک جان دادم از این پیش که دل بسپردم
عهد کردیم که جان در سر کار تو کنیم
و گر این عهد به پایان نبرم نامردم
من که روی از همه عالم به وصالت کردم
شرط انصاف نباشد که بمانی فردم
راست خواهی تو مرا شیفته میگردانی
گرد عالم به چنین روز نه من میگردم
خاک نعلین توای دوست نمییارم شد
تا بر آن دامن عصمت ننشیند گردم
روز دیوان جزا دست من و دامن تو
تا بگویی دل سعدی به چه جرم آزردم
سعدی
باز هم با نام تو افسانه اے گلریز شد
باز هم در سینه ام عشق تو شورانگیز شد
باز هم همراه بوے میخڪ و محبوبه ها
خاطراتم پر ڪشد با یاد تو در ڪوچه ها
باز قلب پنجره بر روے من وا مـے شود
باز هم پروانه اے در باغ پیدا مـے شود
باز هم لاے ڪتابم مے نهم یڪ شاخه یاس
مـے ڪنم بهر پیامـے قاصدك را التماس
باز هم در هر شفق دلتنگ و تنها مـے شوم
باز هم با یاد تو سرشار رویا مـے شوم
Mona2
Slet kommentar
Er du sikker på, at du vil slette denne kommentar?