حرفی نزنی طاقت جنجال ندارم

بدجور شکسته ست دلم حال ندارم

درهای قفس باز و دلم عاشق پرواز

از حس پریدن پرم و بال ندارم . . .

ڪجایے…بازهم ڪم آوردمت
بازهم روزوشبم را گم ڪردهﺍم و

دلتنگم
مگر مےشود مویرﮒهایم را

از عشقت تهےڪنم
مگر مےشود دوستت نداشتہ باشم
آخ ڪہ نمےدانے چقدر دلتنگم

از لطف تو چو جان شدم
وز خویشتن پنهان شدم
ای هست تو پنهان شده
در هستی پنهان من

گفت مرا دولت نو
راه مرو رنجه مشو
زانک من ازلطف وکرم
سوی تو آینده شدم
گفت مرا عشق کهن
از بر ما نقل مکن
گفتم آری نکنم
ساکن و باشنده شدم

خسته دل داند بهای ناله را

شمع داند ٬قدر داغ لاله را

هر دلی ازسوزما، آگاه نیست

غیر را در خلوت ما،راه نیست

حال بلبل، از دل دیوانه پرس

قصّه ی دیوانه از دیوانه پرس

دلم كه برايت تنگ ميشود
نميدانم يقه كدام خاطره را بگيرم
يا چشم كدام دنيا را كور كنم
كه نمى توانست مارا كنار هم ببيند !

نصیبم گشتہ چندان تلخڪامے بعد هر ڪامے



ڪہ ممنونم ز گردون گر بہ ڪام من نمے گردد

به سلامتی
اونی که دست هر افتاده ای رو گرفت تا بلند شه

اما وقتی خودش افتاد زیر پا لهش کردن

ﻫـــــﺮ ٭❤️٭
ﺟـﺎے " ﺩﻧﯿﺎ " مےخواهے٭❤️٭
ﺑــﺎﺵ٭❤️٭
" ﻣــــﻦ "٭❤️٭
" ﺍﺣﺴــــﺎﺳﻢ " ﺭﺍ ٭❤️٭
ﺑﺎ ﻫﻤﯿـــﻦ ٭❤️٭
ﺩﺳﺖ ﻧﻮﺷﺘﻪ ﻫـــــﺎ ٭❤️٭
بــہ " ﻗﻠﺒــــﺖ " ٭❤️٭
مےرﺳﺎﻧـم ؏ـشـقم ٭❤️
‎‌‌‌

سینه ای پُر دَرد دارم از غـم هجران تو

سوختم اِی ماه من از آتش حرمـــان تو

بـر سَر عهد قدیمی می نشینم تا ابد

تا بدانی دیده و دل مانده در پیمان تو