چشم تو حکمِ به اعدام ، چه آسان میداد ؛
پادشاهی که به قتل همه فرمان میداد
آتش وسوسهات بود که ویران میکرد ؛
مثل حوّا که دلش گوش به شیطان میداد
لذّت عشق ، به آوارگیاش هست و همین
وعدهای بود که ابلیس به انسان میداد ،
"به خدا عشق به رسوا شدنش میارزید"
پاسخی بود که در پرسشِ وجدان میداد
این غزل ، قصّهی لاینحل یک شاعر بود
تا به این مسئله چشمان تو پایان میداد
دل من پیش تو بود و دل تو پیش کسی
و نشان گوشیِ خاموش تو بر آن میداد
بوق بیپاسخ و ... افسوس ! نمیفهمیدی
پشت این گوشیِ خاموش ، یکی جان میداد
آرزویم این است
که این شهریور جورِ دیگری بیاید
آسمان نه مثل هر سال ،امسال جورِ دیگری آبی
آفتاب بر بام خانه هامان جورِ دیگری بتابد
ابری اگر بارانیست ، جورِ دیگری ببارد
روزگار جورِ دیگری با ما
آدمها جورِ دیگری باهم
زندگیها جورِ دیگری باشند
آرزویم این است
یک روز حالِ من جورِ دیگری باشد
به سراغت بیایم
جورِ دیگری نگاهم کنی
جراتی داشته باشم
جورِ دیگری بگویم....
#دوستت_دارم....
نيكى_فيروزكوهي
غروب این حوالے را تو باور مے ڪنے یا نه ؟!
غم و درد اهالے را تو باور مے ڪنے یا نه ؟!
تمام زندگے مان را سڪوتے تلخ پر ڪرده
خیابان هاے خالے را تو باور مے ڪنے یا نه ؟!
ڪوےر داغ و بے باران ، بر اینجا سایه گسترده
هجوم خشڪسالے را تو باور مے ڪنے یا نه ؟!
نفس در سینه مے گیرد ، دل اینجا زود مے میرد
و مرگ احتمالے را تو باور مے ڪنے یا نه ؟!
در این تاریڪے و وحشت ، سیاهے هاے بے پایان
وجود یک زلالے را تو باور مے ڪنے یا نه ؟!
"نگاه سبز تو آخر ، مرا آباد مے سازد"
بگو این خوش خیالے را تو باور مے ڪنے یا نه ؟!
نجمه_زارع
♥️مرد وقتی عاشق زنی میشود
در دل خود پنهانش میکند مبادا که دیگران او را بدزدند،
اما زن وقتی عاشق شد آن را جار میزند تا کسی برای نزدیک شدن به آن مرد تلاش نکند...
مرد به خاطر یک عقیده هرکسی را قربانی میکند و زن به خاطر یک نفر هر عقیدهای را...
مرد عقل است و زن قلب...
به همین خاطر در هر رابطهای زن بیشتر از مرد اذیت میشود...
دکتر انوشه
از زمزمه دلتنگیم، از همهمه بیزاریم
نه طاقت خاموشی، نه میل سخن داریم
آوار پریشانیست، رو سوی چه بگریزیم؟
هنگامهی حیرانیست، خود را به که بسپاریم؟
تشویش هزار آیا، وسواس هزار اما،
کوریم و نمیبینیم، ورنه همه بیماریم
دوران شکوه باغ از خاطرمان رفتهست
امروز که صف در صف خشکیده و بیباریم
دردا که هدر دادیم آن ذات گرامی را
تیغیم و نمیبریم، ابریم و نمیباریم
ما خویش ندانستیم بیداریمان از خواب
گفتند که بیدارید؟ گفتیم که بیداریم
من راه تو را بسته، تو راه مرا بسته
امید رهایی نیست وقتی همه دیواریم
(حسین منزوی)
با من ڪه به چشم تو گرفتارم و محتاج
حرفے بزن اے قلب مرا برده به تاراج
اے موے پریشان تو دریاے خروشان
بگذار مرا غرق ڪند این شب مواج
یک عمر دویدیم و به جایے نرسیدیم
یک آه ڪشیدیم و رسیدیم به معراج
اے ڪشته سوزانده بر باد سپرده
جز عشق نیاموختے از قصه حلاج
یک بار دگر ڪاش به ساحل برسانی
صندوقچهاے را ڪه رها گشته در امواج
یوسف مرادعلی وند
Ta bort kommentar
Är du säker på att du vill ta bort den här kommentaren?