دلا مشتاق دیدارم غریب و عاشق و مستم
کنون عزم لقا دارم من اینک رخت بربستم
تویی قبله همه عالم ز قبله رو نگردانم
بدین قبله نماز آرم به هر وادی که من هستم
مرا جانی در این قالب وانگه جز توم مذهب
که من از نیستی جانا به عشق تو برون جستم
اگر جز تو سری دارم سزاوار سر دارم
وگر جز دامنت گیرم بریده باد این دستم
بشستم دست از گفتن طهارت کردم از منطق
حوادث چون پیاپی شد وضوی توبه بشکستم
خوشم با شمیم بهاری که نیست
غباری که هست و سواری که نیست
به دنبال این رد خون آمدم
پی دانه های اناری که نیست
مگردید بیهودهای همرهان
به دنبال آیینه داری که نیست
به کف سنگ دارم ولی میدوم
پی شیشه های قطاری که نیست
تهمتن منم تیر گز میزنم
به چشمان اسفندیاری که نیست
دو فصل است تقویم دلتنگیام:
خزانی که هست و بهاری که نیست...
ما در چشم بههم زدنی راهی را برمیگزینیم که باقی عمر باید تاوانش را پس بدهیم. آن تصمیم است که تعیین میکند چه آدمی قرار است بشویم؛ چه در چشم دیگران و چه در چشم خودمان.
شاید حق با الیزابت زاکل بود که میگفت کسی که احساس مسئولیت میکند آزاد نیست، چون مسئولیت یک وظیفه است، یک بار سنگین. اما آزادی یک میل است.
📕#ما_در_برابر_شما
✍🏻#فردریک_بکمن
ارشان (جواد) صابر مختاری
Eliminar comentario
¿ Seguro que deseas eliminar esté comentario ?
علیرضا عباسی
Eliminar comentario
¿ Seguro que deseas eliminar esté comentario ?