چرا؟ اینقدر با من مهربان اند این دو پلکی که در خواب پریشانم صدای اشک را، نشنیده می گیرند. بر زمین تری افتاده است گنجشکی با چند سر عائله گِل، ردّ پای مردی را می بلعد. صیدش حلال!
دیرسوتر لحظه ی خاموش بلندی پامال سکوتی شد که روی هیچ خاطره ای ردّی نداشت. من بودم و دعای پیرزنی که امام رضا (ع) نطلبیده بود و نفس خسته و پرچروک پنجره ای که تمام دود شهر را می بلعید
پسندیدن
اظهار نظر
اشتراک گذاری
Showing 606 out of 1684
ویرایش پیشنهاد
افزودن ردیف
لایه خود را حذف کنید
آیا مطمئن هستید که می خواهید این ردیف را حذف کنید؟
بررسی ها
برای فروش محتوا و پست های خود، با ایجاد چند بسته شروع کنید. کسب درآمد
پرداخت با کیف پول
هشدار پرداخت
شما در حال خرید اقلام هستید، آیا می خواهید ادامه دهید؟