خوش بود یلدا شبی را پیش یار
نقل و آجیلی و ظرفی پر انار
هم شنیدن از لب پر خنده ای
فال نیکو را ز پیر کهنه کار
عمرتان به صفت یلدا ویلدای باستان بر شما مبارک
پسندیدن
اظهار نظر
اشتراک گذاری
کشف کردن نوشته ها
بسیارم زدند نیشهای تلخ
مثال روزگاران تاریخ بلخ
اگرآش بود کمی کمترشور
می سرودم برترازایام چرخ
مثال روزگاران تاریخ بلخ
اگرآش بود کمی کمترشور
می سرودم برترازایام چرخ
پسندیدن
اظهار نظر
اشتراک گذاری
گره از زُلف پریشانت باز کردی
و یلدا دیگر به شکوهِ بلندای خود نمی بالد.
این بار به جای گفتن از دانه های انار
میخواهم از سرخیِ جاری در لب هایت بگو
و یلدا دیگر به شکوهِ بلندای خود نمی بالد.
این بار به جای گفتن از دانه های انار
میخواهم از سرخیِ جاری در لب هایت بگو
پسندیدن
اظهار نظر
اشتراک گذاری
به خنده، روان جَست ز بامِ خیال
که زنده، دوان رفت به کامِ خیال
همه غصه گر از دلت افکنی
بلند شو به شادی که گُل بر کنی
دلت چون به آغوشِ خنده پراست
که زنده، دوان رفت به کامِ خیال
همه غصه گر از دلت افکنی
بلند شو به شادی که گُل بر کنی
دلت چون به آغوشِ خنده پراست
پسندیدن
اظهار نظر
اشتراک گذاری
ای خزان اینگونه من مهر تو را جبران کنم
در شبی تا صبح مهمان تو را شادان کنم
می شوم ساقی و مِی ریزم درون ساغرت
زردی ات را با اناری سرخ من درمان کنم
در شبی تا صبح مهمان تو را شادان کنم
می شوم ساقی و مِی ریزم درون ساغرت
زردی ات را با اناری سرخ من درمان کنم
پسندیدن
اظهار نظر
اشتراک گذاری
سلام مهربانان عزیز ، صبح آخرین روزو پنج شنبه پاییزیتون بخیر و خوشی باشه. امیدوارم آخر هفته ی خوبی در کنار خانواده داشته باشید. روز و روزگارتان خوش و خرم باد..
پسندیدن
اظهار نظر
اشتراک گذاری
شبی به روشنی درخشانترین ستاره آسمان و فردایی سرشار از تلاش و موفقیت برایتان آرزومندم شب بخیر دوست عزیز هر کس که در دعایش یادی کند زِیاران شیرین ترازعسل باد کامش به روزگاران خدایا به همه ی ي دوستانم دراین شب زیبا سلامتی،برکت و عمر باعزت بده آمین شبتون بخیر
پسندیدن
اظهار نظر
اشتراک گذاری
مدعی خدایی و پیغمبر
شخصی دعوی خدایی میکرد، او را پیش خلیفه بردند، او را گفت: پارسال اینجا یکی دعوی پیغمبری میکرد، او را بکشتند.
گفت: نیک کردهاند که او را من نفرستاده بودم.
شخصی دعوی خدایی میکرد، او را پیش خلیفه بردند، او را گفت: پارسال اینجا یکی دعوی پیغمبری میکرد، او را بکشتند.
گفت: نیک کردهاند که او را من نفرستاده بودم.
پسندیدن
اظهار نظر
اشتراک گذاری
لقمان حكیم پسر را گفت: امروز طعام مخور و روزه دار، و هرچه بر زبان راندی، بنویس. شبانگاه همه آنچه را كه نوشتی، بر من بخوان. آنگاه روزهات را بگشا و طعام خور. شبانگاه، پسر هر چه نوشته بود، خواند. دیروقت شد و طعام نتوانست خورد. روز دوم نیز چنین شد و پسر هیچ طعام نخورد. روز سوم باز هرچه گفته بود، نوشت و تا نوشته را بر خواند، آفتاب روز چهارم طلوع كرد و او هیچ طعام نخورد. روز چهارم، هیچ نگفت. شب، پدر از او خواست كه كاغذها بیاورد و نوشتهها بخواند. پسر گفت: امروز هیچ نگفتهام تا برخوانم. لقمان گفت: پس بیا و از این نان كه بر سفره است بخور و بدان كه روز قیامت، آنان كه كم گفتهاند، چنان حال خوشی دارند كه اكنون تو داری.
پسندیدن
اظهار نظر
اشتراک گذاری
منبع ثروت و نعمت در جهان، خداونده، فقط باید بهش اعتماد کنی
پسندیدن
اظهار نظر
اشتراک گذاری
Showing 797 out of 1950