غریب آزار دزد ساوجی شد به ساوه شحنه، نه هوشی نه هنگی همانا مانده زان دریا که شد خشک ز یمن مولد احمد نهنگی اگر رحم شهش گردن رهاند ز تیغ عدل، باری پالهنگی
بر آستانه ی جانان، که روضه ی ارم است اگر تو را گذری افتد ای نسیم شمال بگو: ز کوی تو رفتم، به شوق اینکه مرا چو دوستان قدمی چند آیی از دنبال به این امید دگر باز آمدم سویت که بر سر رهم آیی و پرسیم احوال ولی ز خانه تو در رفتن و در آمدنم برون نیامدی ای شمع حجله گاه جمال تغافل تو همانا به من بود مخصوص وگرنه غیر من رانده از حریم وصال دگر هزار کس از شهر رفت و باز آمد که هم مشایعتش کردی و هم استقبال
خلاف ظالم و ممسک، به چشم هوشمند آذر بود داد و دهش، از هر چه در گیتی است خود خوشتر نوای چرخه ی زال مداین، گوش کسری را به حکم عدل، از آواز چنگ باربد خوشتر صدای پای مهمان نخوانده طبع حاتم را ز ذوق جود، از شریان جان در کالبد خوشتر