آذر کسان که با تو دم از شاعری زنند جغدند و جغد را نفس بلبل آرزوست کی گربه پا به جرگ پلنگان نهد اگر از شخص شیر بر تن او در کشند پوست گیرم ذباب، جلوه گر آید به شکل نحل کو نیش بهر دشمن و کو نوش بهر دوست
سر دفتر اصحاب فتوت فرج الله کش رزق جهان را کف بخشنده کفیل است چون سعی جمیلش بود اندر عمل خیر در روز جزا مستحق اجر جزیل است در راه خدا ساخت یکی برکه که آبش شیرین و خنک صافی و خوشبوی چو نیل است بر طینتش، این آب که صافی است گواه است بر همتش این خیر که جاری است دلیل است کرد از پی تاریخ رقم خامه ی آذر: این برکه بر آن کو طلبید آب سبیل است
درخشنده تیغ ابوالفتح خان زلالی است از چشمه ی آفتاب روان از سر سرکشان بگذرد چو خونخواره دریاست، این قطره آب از آن گیسوی عدل یابد شکنج از آن ابروی فتح گیرد خضاب