بـراۍفتح لبخندت تمـام عمـر من سر شد
تمام دلخوشۍهایم به دستان تو پرپر شد
🌸🍃💞🍃🌸
چنان درگیر اشعـارم کـه باران را نمی بینم
همان باران پرباری که هم پیمان دفتر شد
🌸🍃💞🍃🌸
تـو را هی من صـدا کردم برای روز دیدارت
ازاین فریاد بیحاصل فقط گوش خودم کر شد
🌸🍃💞🍃🌸
امیـدم را بـه در دادم کـه شاید از سفر آیی
خودم را در رهۍدیدم که آنهم گام آخر شد
🌸🍃💞🍃🌸
من اما خسته ام خسته ازاین تکرار بی پایان
گذشتم از تـو و شعرم که با خونم برابر شد
به یـــــادت و برایت نــــوشتـن زیـــباست .....
بخـــوان و دم مـــزن ...
بــــدان ...
فــــقط بدان ڪه ...
مے خــــواهمت .....
میدانم ڪه مے دانی... !!
دلم بے اختیار برایت تنگ مے شود
دلم ڪه برایت تنگ مے شود
مے گــــیرد ...
فریـــاد مے ڪشد ...
مے تــــپد ...
و باز تنــــگ مے شود..
یک درخت میلیون ها چوب کبریت را می سازد
اما وقتی زمانش برسد فقط یک چوب کبریت برای سوزاندن میلیونها درخت کافی است
زمانه و شرایط در هر موقعی می تواند تغییر کند
در زندگی هیچ کس را تحقیر و آزار نکنید
شاید امروز قدرتمند باشید اما یادتان باشد
زمان از شما قدرتمندتر است
از یک درخت هزاران چوب کبریت تولید میشود
اما وقتی زمانش برسد یک چوب کبریت برای سوزاندن هزاران درخت کافیست
چرا زنان سن خود را کمتر از سن شناسنامه ای خود می دانند؟
چون روزهایی را که منتظر تولد کودکش بوده فقط با دلواپسی انتظار کشیده و زندگی نکرده
چون شبهایی که فرزندش مریض بوده در کنار بستر او نشسته و گریسته و زندگی نکرده
چون زمانی که فرزندش بیرون از خانه بوده تا لحظه ورودش، فقط به در چشم دوخته و زندگی نکرده
چون بارها بخاطر راحتی سایر اعضای خانواده، خواسته ها و نیازهای خود را نادیده گرفته و زندگی نکرده
او همه اینها را از زندگی کم کرده و سپس سن خود را حساب می کند حق با اوست و منصفانه نیست زمانی را که برای دیگران زندگی کرده به حساب او بگذاریم.
چنان در قلبم #جولان مےدهے
ڪہ صدایم مےڪنے
نفسم بند مےشود
از چشمانم
عاشقانہ هایم
مےبارند