هر آدمی یک ظرفیتی دارد.
بعضی ها زیاد ، بعضی ها کم!
بسته به تحملشان . . .
می جنگند ، می سوزند ، می سازند ، می بخشند ...
اما اگر پیمانه شان پر بشود ؛
اگر کارد به استخوانشان برسد ؛
حالا هر چقدر هم از خود گذشتگی داشته باشند ،
صبور باشند ، وفادار باشند
عاشق باشند ، متعهد باشند
دیگر باعث نمیشود پایتان بمانند!!
هیچ چیزی جلودارشان نیست.
قید دلبستگی هایشان را میزند و میروند.
بیایید قدری خوددار باشیم!
و آدم ها را به لبریز شدن ظرفیشان وادار نکنیم.
صد شهر دوری از دلم دیوار لازم نیست
یک بار گفتی میروم تکرار لازم نیست
وقتی دلت با من نباشد بودنت درد است
هر بار می گفتم بمان این بار لازم نیست
چیزی نگو تا بیش از این ها نشکنم دیگر
بی حرف بگذر بی وفا اقرار لازم نیست
حالا که آغوشم فقط در حکم زندان است
آزاد هستی بعد از این اجبار لازم نیست
با چشم هایی خیس راهی کردمت اما...
وقتی نمی خواهی مرا اصرار لازم نیست
پنهان نکن لبخند خود را موقع رفتن
عاشق نبودی بی گمان انکار لازم نیست
بگذار خوش باشد دلم با زخم تنهایی
بعد از تو میمیرد ولی تیمار لازم نیست
هرچند نزدیکی به من مانند پیراهن
صد شهر دوری از دلم دیوار لازم نیست...
ڪم.ڪم،
نم نم،
دوستم.داشتہ.باش
بگذار سالها ڪش بیاید این عشق
ولرم.دوستم.داشتہ.باش
معمولے عاشقم باش
#ملس...
من تو را براے همہء.عمر مےخواهم
بگذار.آهستہ
اما پیوستہ
با.هم.باشیم..
یاد آن روزی که تختی و حیاطی داشتیم
قُل قُل قوری و قلیان و بساطی داشتیم
عطر آویشن، ردیف استکان های بلور
زندگی شیرین تر از چای نباتی داشتیم
مادری فیروزه تر از آسمان مخملی
سایه ی مهر پدر، ظهر صلاتی داشتیم
خانه ای گرچه کلنگی خالی از اندوه و غم
باخبر از حال هم شور و نشاطی داشتیم
نم نم چنگ و رباب و گلنراقی و قمر
هر شب جمعه که میشد سور و ساتی داشتیم
نرده های غرق پیچک، پله پله اطلسی
گام پاورچین و غرق احتیاطی داشتیم
شرشر فواره روی رقص ماهی های حوض
شور و شوق و خاطر پُر انبساطی داشتیم
ساده مثل آفتاب آمده از پشت کوه
بی خجالت لهجه ی اهل دهاتی داشتیم
حافظ از شاخه نباتش، سعدی از سیمین تنش..
فاعلاتن فاعلاتن فاعلاتی داشتیم
کارگردان! آنهمه عشق و صفا یادش بخیر
آخر ِ آن روزها ای کاش کاتی داشتیم
عکس ما را قاب کن هرچند با گرد و غبار
تا که خوشبختی بداند خاطراتی داشتیم
شهراد_میدری
من را نگاه کن که دلم شعله ور شود
بگذار در من این هیجان بیشتر شود
قلبم هنوز زیر غزل لرزه های توست
بگذار تا بلرزد و زیر و زبر شود
من سعدی ام اگر تو گلستان من شوی
من مولوی سماع تو برپا اگر شود
من حافظم اگر تو نگاهم کنی اگر
شیراز چشم های تو پر شور و شر شود
"ترسم که اشک در غم ما پرده در شود
وین راز سر به مهر به عالم سمر شود"
آنقدر واضح است غم بی تو بودنم
اصلا بعید نیست که دنیا خبر شود
دیگر سپرده ام به تو خود را که زندگی
هرگونه که تو خواستی آنگونه سر شود