#تلنگر
" در هياهوي زندگي دريافتم چه دويدن هايي که فقط پاهايم را از من گرفت
در حاليکه گويي ايستاده بودم....
چه غصه هايي که باعث سپيدي مويم شد
در حالي که غصه ي کودکانه اي بيش نبود...
دريافتم کسي هست که اگر بخواهد ميشود
و اگر نه نميشود..
به همين سادگي.....
کاش نه مي دويدم
و نه غصه مي خوردم
فقط او را مي خواندم...
خاصیت عشق این است
هرچقدر هم که از او دلخور و عصبی باشید،
هرچقدر هم که باعث آزارتان شده باشد،
هرچقدر هم که دلیل هق هق های شبانهتان شده باشد،
باز هم یک نیم نگاهش کافیست
تا تمامش را فراموش کنید ...
عشق ، همان است
که فقط یکی از خوبیهایش
تمام بدی هایش را میشورد
و با خود میبرد ...
معشوق، حتی آزارش هم شیرین است ...
در مسلک عاشقان، منطق جایی ندارد ...
اصلا عشقی که آدمی را دیوانه و شیدا نکند ،
باید به آن شک کرد ...
پریسا_فراهانی
هوای خانۀ قلبم پر از زمستان شد
صدای خنده از این کوچه ها گریزان شد
هرآنچه ابر سیه از مقابلم می رفت
میان دامنم افتاد و خیس باران شد
فرشته بودم و در تور عشق افتادم
فرشته ای که دوباره شکار شیطان شد
دلم شبیه همان بره ای که معصوم است
عروس حجلۀ داماد عید قربان شد
برید و قطعه به قطعه دل مرا سوزاند
همان که در دل این شعر ساده مهمان شد
نم نمک دارم به تو احساس پیدا می کنم🦋
هی ورق بر می زنم هی آس پیدا می کنم!
چشم های گرد و شیرینی که دل را می برد،
من درون چشم تو گیلاس پیدا می کنم!
هیچ حسی در جهان زیباتر از این نیست که،
من به اسم کوچکت وسواس پیدا می کنم!
در نمازم فکر می کردم به زیبایی تو،
کافرم کردی بیا اخلاص پیدا می کنم!
فرض کن من باشم و تو در کنار زنده رود،
وای بانو...می روم عکاس پیدا می کنم!
خوب گشتم هیچ سنگی لایق دستت نبود،
صبر کن من عاقبت الماس پیدا می کنم
من با صدای نفس کشیدنت هم
عاشقی میکنم
حتی اگر آرام و بی صدا
خودم را بگذارم در دستهات
و بروم
حتی وقتی از کنارت رد شوم
برای پرت نشدن حواست
بوی تنت را پُک بزنم
نه!
تو را با هیچ چیز عوض نمیکنم
حتی با زندگی !
#عباس_معروفی
#اوشو
حقیقت هرگز با جمعیت ها نیست،
همیشه با فرد است. حقیقت هرگز برای عوام و توده ها نیست،
برای تعدادی اندک از انسانهای نادر است.
حقیقت برای اکثریت نیست،
برای افراد منحصر به فرد و هشیار است که حاضر هستند برای آن هر بهایی بپردازند
پس اگر مایل به درک حقیقت هستی،
از راهی نرو که روندگانش ، بسیار است.
از مسیری برو که خلوت است و پویندگاتش اندکند.
کارِ عالم نیک دیدم، هیچ بر بنیاد نیست
بر دلِ خاصان ز عالم جز غم و بیداد نیست
دادهام انصاف و شد معلومِ من کاندر جهان
هیچکس را خاطری از بندِ غم آزاد نیست
من که از من عالمی شادند، چون میبنگرم
طبع من یک ساعت از گردونِ گردان شاد نیست!
آنچنان از خوشدلی دورم که اندیشم که من
خوشدل و آسوده کِی بودم، مرا بر یاد نیست!
خانهی گِل گرچه آباد است ما را، زآن چه سود؟
چون زمانی حجرهی دل از طَرَب آباد نیست...
مجیر_بیلقانی