دارم سخنی با تو و گفتن نتوانم
وین درد نهان سوز نهفتن نتوانم
تو گرم سخن گفتن و از جام نگاهت
من مست چنانم که شنفتن نتوانم
شادم به خیال تو چو مهتاب شبانگاه
گر دامن وصل تو گرفتن نتوانم
با پرتو ماه آیم و، چون سایه دیوار
گامی از سر کوی تو رفتن نتوانم
دور از تو من سوخته در دامن شبها
چون شمع سحر یک مژه خفتن نتوانم
فریاد ز بی مهریت ای گل که درین باغ
چون غنچه پاییز شکفتن نتوانم
ای چشم سخن گوی تو بشنو ز نگاهم
دارم سخنی با تو و گفتن نتوانم
میدونی مرد کیه؟؟؟
اگر دست کسی روگرفتی و پس نزدی مردی...
اگر درد داشتی و دم نزدی مردی.....
اگر غم داشتی و غم ندادی مردی.....
اگر نداشتی و بخشیدی مردی.....
اگر کم آوردی ولی کم نذاشتی مردی.....
اگر دلت گرفت ولی دلگیر نکردی مردی.....
اگر از خودت گذشتی مردی ......
اگر گردنت رو به زمین خم بود مردی.......
اگر جلوی نامرد قد علم کردی مردی.....!!
به سلامتیه تمام اونایی ک وجودشون مرده....
یوسف مرادعلی وند
حذف نظر
آیا مطمئن هستید که می خواهید این نظر را حذف کنید؟